بخش اول: سیمای خمین

مجتهد ملتزم رکاب و مأمور جلوگیری از سبعیت امیرمفخم

‏ ‏

‏عالم ترین مجتهد منطقه خمین و کمره مرحوم آقا میرزا محمد علی مقیم «اره» ده دو‏‎ ‎‏فرسخی خمین بود. این آقا حسب الامر مطاع امیرمفخم باید همه روزه در عمارت باغ‏‎ ‎‏115 جریبی امیرمفخم ملازم حضور باشد. البته صدر می نشست و بسیار مورد احترام‏‎ ‎‏همه بود. امیرمفخم به ایشان می گوید که نمی پرسید چرا من همه روزه تقاضا می کنم‏‎ ‎‏تشریف بیاورید. جواب می دهند التفات به من دارید سپس او می گوید چون من حالت‏‎ ‎‏سبعیت دارم می خواهم نگذارید سبع بودن را اعمال کنم. آقا جواب می دهد: اگر گفتید‏‎ ‎‏سید را از بالاخانه بیندازید پایین، من چه کنم؟ امیرمفخم می گوید این چه حرفی است؟‏‎ ‎‏آقا برحسب تقاضای امیر برای تفسیر «الهیکم التکاثر» شرحی تفسیر می کند و منطبق با‏‎ ‎‏عملیات تکاثر در اموال و غیره مطالب مشروحی می گویند.‏

‏صارم الدوله پنج ده و آبادی خوب و بزرگ و پرمحصول و جمعیت داشت که در رأس‏‎ ‎‏آنها ورچه و امامزاده ورچه در سه فرسخی خمین واقع بود. و مرحوم میرزا مسیح ناقور‏‎ ‎‏مدیر روزنامه یا مجله ناقور را برای فروش این پنج ده به خمین می فرستد. البته کسی که‏‎ ‎‏این املاک را جمعاً بخرد در خمین و حومه نبود، به امیرمفخم درویش مراجعه می نماید‏‎ ‎‏این درویش روی زمین باغ و روی خاک می نشست. خودش برای من خربزه گرگاب مانند‏‎ ‎‏را که در باغ عمل آورده بود، قاچ و پاره کرد در عمارتهای همین باغ اندرونی ـ بیرونی ـ‏‎ ‎‏کاخهای دو مرتبه(طبقه) روی فرش می نشست با دست غذا می خورد برای او نوشتند که‏‎ ‎‏فلانی (نگارنده) نهار اینجا است ظروف خوب از انبار بیاورند؟ بلند به من گفت همین‏‎ ‎‏ظرفها که از ده اره آورده اند خوب است. امیرمفخم خریدار این پنج ده شد پول و پله به‏‎ ‎‏قول خودش نداشت. یکی از محترمین و رجال درباری خود، مرحوم آقا کوچک خان‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 18
‏بهادرالملک سید اولاد رسول (ص) را مأمور کرد که از تجار خمین برای امیرمفخم پول‏‎ ‎‏قرض کند. بیچاره بهادرالملک به خمین وارد شد و تجار را احضار کرد و مردم هم ناچار‏‎ ‎‏به قدر امکان تهیه و تقدیم کردند و سند عندالمطالبه گرفتند (لابد عندالقدره و‏‎ ‎‏الاستطاعه).‏

‏یکی از ملازمین و مقنی باشی قناتهای امیرمفخم حاج قنبر علی که قبلاً نوکر پدر ما و‏‎ ‎‏ما بود و (از طرف اتابک یا عین الدوله یا دیگری یادم نمانده خطاب به ولات و نواب‏‎ ‎‏نوشته بودند که مشهدی قنبرعلی نوکر آقا مرتضی و آقا نور ـ با القاب معمول روز ـ برای‏‎ ‎‏احترام آنها مورد توجه و محافظت قرار گیرد که تا به آنها شهادت پدرشان مؤثر نباشد)‏‎ ‎‏این حاج قنبر علی امروز و مقرب درگاه و مقنی باشی امیر مفخم پول به مرحوم‏‎ ‎‏بهادرالملک قرض نداد. خبر به مقام رفیع رسید درست توجه فرمایید امیرمفخم قنبرعلی‏‎ ‎‏را می خواهد و می گوید برویم برای سرکشی قناتها. مرحوم آقا میرزا محمد علی مجتهد‏‎ ‎‏را نیز برمی دارد و به یک قنات می رود و می بیند قنات آب ندارد به مشهدی قنبر علی‏‎ ‎‏خطاب می کند این قنات چرا آب ندارد؟ جواب می دهد: در مجاری قنات یک پشته به‏‎ ‎‏نمک یا گچ برخورده (تردید از من است) و باید مجرا را عوض کنیم تا آب قنات به زمین‏‎ ‎‏فرو نرود. امیرمفخم با شلاق که معمولاً در دست می گرفت به حاج قنبر علی حمله‏‎ ‎‏می کند. آقای آقا میرزا محمد علی مأمور جلوگیری از سبعیت که در همان هفته به این‏‎ ‎‏سمت معرفی شده بود، از پشت سر امیرمفخم را بغل می گیرد، امیرمفخم برمی گردد آقا‏‎ ‎‏را می بیند، آقا می گوید خودتان فرمودید. امیر از زدن حاجی منصرف می شود و به‏‎ ‎‏ملازمین می گوید قنبر علی را به ده امیریه ببرید یا او را فلک کنید و چوب بزنید یا اینکه‏‎ ‎‏پانصد تومان یا هزار تومان بدهد و چوب نخورد. او را به امیریه بردند مطالبه هزار تومان‏‎ ‎‏کردند تعلل کرد فلک شد و چوب خورد و یکی از ملازمان به نام رجبعلی خان را مأمور‏‎ ‎‏می نمایند که پانصد تومان از او بگیرد پانصد تای دیگر عوض ترکه و چوبی که خورده‏‎ ‎‏بود. اگر یادتان باشد نوشتم این وجوه را برای خرید ورچه و چهار ده دیگر می گرفت و‏‎ ‎‏ناقور وکیل صارم الدوله بود. ناقور به امیر توصیه می کند و واسطه می شود که از حاج‏‎ ‎‏قنبرعلی پانصد تومان را نگیرد. دستور می دهند که دویست تومان تخفیف و سیصد‏‎ ‎‏تومان بدهد. او را رجبعلی خان به خمین می آورد و در منزل حاجی وارد و پذیرایی‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 19
‏می شود در بین راه حاج قنبر علی بوسیله یک نفر شرح حال خودش را به من پیغام داد.‏‎ ‎‏من به امیر نوشتم:‏

‏ ‏

‏ای خداوند جاه و مال و منال    که تو را برتری همی شاید‏

‏بر گنه کار زیردست ببخش       تا خداوند بر تو بخشاید‏

‏ ‏

‏(ببیند حاج قنبر علی گناهکار است و باید امیرمفخم صواب کار از گناه او بگذرد)‏‎ ‎‏شرحی چلیپا‏‎[1]‎‏ به رجبعلی خان نوشت که رجبعلی خان آقای آقامرتضی یکصد تومان‏‎ ‎‏پرداخت و شما دویست تومان از او بگیرید.‏

‏این راجع به خمین بود. به محلات، گلپایگان و خوانسار قطعاً و الیگودرز مظنوناً نیز‏‎ ‎‏دستور استقراض داد و مأمورین قیمت دهات را از مردم قرض کردند و قبض طلب‏‎ ‎‏دادند. در خوانسار تاجری به نام حاج محمد رضا جوادی قرض نداده بود امیرمفخم در‏‎ ‎‏خوانسار که ملک زیاد و خوبی در آن حدود داشت (و من هم برحسب دعوت به آن ده‏‎ ‎‏رفتم) می رود و حاج محمد رضا را زندانی و هزار تومان جریمه می کند. حال حال الناس‏‎ ‎‏بود.‏

‏املاک را با پول حلال خرید و به املاک خود در محوطه خمین، گلپایگان، خوانسار،‏‎ ‎‏بربرود و چاپلق، محلات و دلیجان افزود و بعد مالیات حواله کرد و مالیات را دریافت‏‎ ‎‏داشت و طلب های مردم را از راه مالیات پرداخت. او غالباً مدعی بود از دولت بابت‏‎ ‎‏حقوق کرمان، خرم آباد، بروجرد و کرمانشاه شاید چهار محال بختیاری طلبکار است؛‏‎ ‎‏این یکی از کارهای او بود که نسبت به سایر کارها قابل مقایسه نیست باقی مطلب را عبرةً‏‎ ‎‏للنّاظرین یعنی چند قسمت را خلاصه می نویسم.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 20

  • . رجال آن روز، نامه ها را چلیپا می نوشتند. چلیپا کج و چپ نویسی در اصل صفحه بود شبیه به حاشیه که از طرف راست رو به بالا می نوشتند.