مرتضی قلی خان نیابت ولایت امیرمفخم را داشت. آن زمان به استاندار، والی می گفتند. بعد امیرمفخم والی چهار محال شد و مرتضی قلی خان صمصام بختیاری نایب وی بود. مصادف با قدرت رضا شاه پهلوی و سلطنت او در سال 1311 شمسی بود که پهلوی به ده نو (نوشهر فعلی) برای مسابقه اسب سواری رفته و رجال بختیاری و درباری و صدرالاشراف و تیمورتاش وزیر دربار و جعفر قلی خان سردار اسعد وزیر جنگ نیز در ده نو ملتزم رکاب بودند سردار اسعد وزیر جنگ با رضا شاه مشغول قمار بودند و از طرف اقبال الدوله مقیم ماکو دو اسب یا زیادتر تقدیم شاه می شود. شاه یک اسب را به سردار اسعد بختیاری لطف می کند. سردار اسعد به اقامتگاه خود می آید. در این موقع یک نفر می آید به سردار اسعد می گوید شما زندانی هستید می گوید می دانی من کی هستم؟ می گوید: حضرت اشرف سردار اسعد وزیر جنگ. بعد به صدرالاشراف هم رو می کند و می گوید شما هم زندانی هستید و می رود بعد برمی گردد به صدرالاشراف می گوید زندانی نیستند. زندانیهای ده نو چند نفر بودند نمی دانم ولی سردار اسعد و شهاب السلطنه بختیاری (برادر بی بی ماه بیگم بختیاری خانم مرتضی قلی خان صمصام بختیاری) از بازداشت شدگان هستند و به تهران و زندان می روند. خبر به امیر مفخم می رسد و ایشان به بی بی ماه بیگم که خیلی زن با فهم و فراست و شعور روز بود و دوم زن معروف بختیاری بود (و اولین زن که از رجال بختیاری نیز مقدم بود بی بی مریم بختیاری ساکن اصفهان بود) امیر به بی بی ماه بیگم می گوید من با شاه ملاقات می کنم و برادر شما شهاب السلطنه و سردار اسعد را آزاد می کنم. بی بی با اصرار زیاد به امیر می گوید صلاح نیست با شاه راجع به برادرم و وزیر جنگ صحبت کنید امیر قانع نمی شود و به ملاقات شاه می رود در موقع ورود برای تشریفات معمول روز، امیر لباس روی لباسها را که می پوشید بیرون آورده شاه دستور می دهد لباس (پالتو) را بیاورند و بپوشد وی از شاه خواهش می کند سردار اسعد وزیر جنگ و شهاب السلطنه را آزاد کند شاه می گوید خیانت کرده اند امیرمفخم می گوید خیانت نکردند و برای آزادی آنها پافشاری و اصرار می کند بعد شاه از اطاق پذیرایی خارج می شود امیرمفخم مدتی به
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 32
انتظار می ماند شاه نمی آید امیر برمی گردد. شاه به وزیر کشور دستور می دهد امیرمفخم را معزول نمایید و صمصام بختیاری والی شود فرمان صادر می شود و به مرتضی قلی خان صمصام که اصفهان بوده ابلاغ می شود ایشان خیال می کند امیرمفخم فوت شده بوسیله بی بی مریم بختیاری تحقیق می کنند و می فهمند عزل شده و زنده است. چون موقعی بود که والی باید از چهار محال به ایذه مرکز گرمسیر برود، از اصفهان به خمین آمد و از خمین به ده نو ملکی خودش در الیگودرز قصد رفتن داشت به این جانب پیغام فرستاد به ده نو بروم. به ده نو رفتم ایشان خیلی مضطرب و نگران بود و متصل به زبان لری می گفت علی (یعنی حضرت امیرالمؤمنین) مرا نگه می دارد من هم پس از مراجعت به خمین درصدد کسب اطلاع بودم که مرتضی قلی خان به قصد رفتن به ایذه به منزل اینجانب آمد و چون پسرش امیر بهمن خان مریض و در بیمارستان اراک بود به اراک رفت. از تلگرافخانه با عجله و شتاب آمدند که دولت بلافاصله خواسته است که بداند صمصام کجا است به اصفهان مراجعه و از آنجا به خمین و فوری جواب خواسته اند من هم گفتم به اراک رفته برای دیدن پسرش و از آنجا به ایذه می رود. بعد امیرمفخم بی کار شد و در تهران بود. شهاب السلطنه بختیاری را هم آزاد کردند. شاه غیر از سردار اسعد، تیمورتاش وزیر دربار خودش را نیز بازداشت کرد. نمی دانم در ده نو یا تهران بازداشت شد و محاکمه فرمایشی شروع شد. 25 اسفند 1312 ه . ش؛ محاکمه تیمورتاش در تهران شروع شد 13 فروردین 1313 ه. ش. جعفر قلی خان سردار اسعد وزیر جنگ را مسموم کردند که گویا ده ساعت دست و پا می زده است و مرتکبین و حاضرین قاه قاه می خندیدند. مرتضی قلی خان در حضور شاه بوده و شاه به مرتضی قلی خان صمصام می گوید سردار اسعد سکته کرده یا فوت شده است این قسمتی از جریانها بود.
سردار اسعد و تیمورتاش با شوروی محرمانه ملاقات و حتی تماس داشته اند و در ده نو به شاه اطلاع می دهند و این موضوع اتهامشان بود بعد وضع امیرمفخم بد شد.
امیر املاک و اموال زیادی در خمین و دهات گلپایگان، خوانسار، محلات، الیگودرز و دهات چاپلق و بربرود و تهران حتی تهران پارس امروزی داشت که یک باغ آن با سه قنات عمیق به طرز قدیم بود که این باغ هیجده هزار درخت انار و عمارت و استخر و اشجار و طول زاید بر سه کیلومتری داشت و از ناصرالسلطنه خریده بود و مرا برای
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 33
دیدن آنجا برد. این املاک را به دو پسر خود از بهجت السلطنه (ابوالقاسم خان و عبدالعلی خان) بخشید و برای پسر کوچک دیگر از این زن نیز املاک زیادی از خوانسار، گلپایگان و دلیجان (باغ بسیار بزرگ نزدیک دلیجان) در دودهک محلات داده بود و به من گفت این پسر کوچکم بیچاره بی بهره شد ولی جواهرات و چیزهای دیگر دارم به او می دهم و جبران می کنم و به دخترها چیزی نداد. عمارت تهران بسیار مفصل و مجلل بود و املاک خمین که کلیه آنها را ابوالقاسم خان و عبدالعلی خان با تمام لوازم عمارت و انبارها فروختند و خرج کردند و مقداری به شهاب خسروانی و بعد به مرحوم سید ضیاءالدین دادند سهم پسر سوم به زردشتی ها در زمان حیات خود امیرمفخم فروخته شد و در سال 1325 ه . ش. امیرمفخم ویلان و سرگردان در منزل پسر چهارم از زن بختیاری به نام عزت الله خان در خیابان ژاله رفت. به پسرهای زن سابقش که پنج نفر بودند ارث نداد ولی همه املاک داشتند و در حیات خود امیرمفخم پدر تیمور بختیار (سپهبد بختیار) و پسر دیگرش سالار مؤید مردند و اولادشان ماندند.
امیرمفخم مدتی در قم نزدیک یخچال قاضی نزدیک عمارت آیت الله شریعتمداری منزل محقری داشت. و بعد به تهران آمد و بالاخره هفت هزار تومان از پسر سومش یدالله خان، قرض کرد و به منزل یدالله خان در تجریش کوچه اسدی (که عمارت مفصلی بود و الآن هم به برادر زن یدالله خان شاهزاده اکبر میرزا حشمتی صلح کرد که به برادرهایش نرسد) رفت و مریض بود و بعد به تهران منزل پسر دیگرش عزت الله خان در خیابان شمیران خیابان ژاله رفت و بستری بود و فوت شد من او را در بستر احتضار ملاقات کردم. مجلس ترحیم در مسجد مجد تهران گرفتند ولی بسیار خلوت بود و همین قدر اکتفا می کنم این آدم که «کوس لمن الملکی» می زد می خواست شاه شود وزیر شد و رئیس شد ولی شاه نشد و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون پسرهایش متلاشی شدند و ابوالقاسم خان که برحسب دستور محمد رضا شاه پهلوی با دکتر مصدق به جنگ در بختیاری قیام کرد خاطرم نیست، گویا خودکشی کرد بقیه مردند و از یکی دو تا بچه های اخیر خبری ندارم. یکی از آنها این اواخر دو سه سال قبل نزد من آمد که شنیدم او هم فوت شده است. یکی دیگر سلیمان خان بود. از زن اخیرش هم خبری ندارم شنیدم فوت شده. آنهم تیمور بختیاری که کشته شد و شنیدم قاتلش الآن زنده است و
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 34
چون خبر قطعی نیست نامش را نمی نویسم. اموالشان نفهمیدم چگونه از میان رفت با اینکه میلیونها تومان فروش رفت امیرمفخم به دخترهایش ارث نداد دخترها در زمان امیرمفخم شوهر کردند و زنده هستند بعضی در تهران و بعضی در اصفهان هستند. نزهت السلطنه و بلقیس خانم و پریچهر این سه نفر تا این تاریخ (دی ماه 1368) زنده هستند و نزد من برای کارهایی که دارند می آیند واقعاً زندگی اینها باید موجب عبرت مردم باشد. در این 94 سال شمسی که عمر کردم واقعاً اطلاعات گوناگون دیده ام و گاهی یادم می آید که چگونه جمع کثیری به عزت رسیدند و سپس چطور به ذلت کشیده شدند.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 35
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 36