بخش اول: سیمای خمین

وساطت امیر مفخم نزد رضا شاه و عزل او

‏ ‏

‏مرتضی قلی خان نیابت ولایت امیرمفخم را داشت. آن زمان به استاندار، والی می گفتند.‏‎ ‎‏بعد امیرمفخم والی چهار محال شد و مرتضی قلی خان صمصام بختیاری نایب وی بود.‏‎ ‎‏مصادف با قدرت رضا شاه پهلوی و سلطنت او در سال 1311 شمسی بود که پهلوی به‏‎ ‎‏ده نو (نوشهر فعلی) برای مسابقه اسب سواری رفته و رجال بختیاری و درباری و‏‎ ‎‏صدرالاشراف و تیمورتاش وزیر دربار و جعفر قلی خان سردار اسعد وزیر جنگ نیز در‏‎ ‎‏ده نو ملتزم رکاب بودند سردار اسعد وزیر جنگ با رضا شاه مشغول قمار بودند و از‏‎ ‎‏طرف اقبال الدوله مقیم ماکو دو اسب یا زیادتر تقدیم شاه می شود. شاه یک اسب را به‏‎ ‎‏سردار اسعد بختیاری لطف می کند. سردار اسعد به اقامتگاه خود می آید. در این موقع‏‎ ‎‏یک نفر می آید به سردار اسعد می گوید شما زندانی هستید می گوید می دانی من کی‏‎ ‎‏هستم؟ می گوید: حضرت اشرف سردار اسعد وزیر جنگ. بعد به صدرالاشراف هم رو‏‎ ‎‏می کند و می گوید شما هم زندانی هستید و می رود بعد برمی گردد به صدرالاشراف‏‎ ‎‏می گوید زندانی نیستند. زندانیهای ده نو چند نفر بودند نمی دانم ولی سردار اسعد و‏‎ ‎‏شهاب السلطنه بختیاری (برادر بی بی ماه بیگم بختیاری خانم مرتضی قلی خان صمصام‏‎ ‎‏بختیاری) از بازداشت شدگان هستند و به تهران و زندان می روند. خبر به امیر مفخم‏‎ ‎‏می رسد و ایشان به بی بی ماه بیگم که خیلی زن با فهم و فراست و شعور روز بود و دوم‏‎ ‎‏زن معروف بختیاری بود (و اولین زن که از رجال بختیاری نیز مقدم بود بی بی مریم‏‎ ‎‏بختیاری ساکن اصفهان بود) امیر به بی بی ماه بیگم می گوید من با شاه ملاقات می کنم و‏‎ ‎‏برادر شما شهاب السلطنه و سردار اسعد را آزاد می کنم. بی بی با اصرار زیاد به امیر‏‎ ‎‏می گوید صلاح نیست با شاه راجع به برادرم و وزیر جنگ صحبت کنید امیر قانع‏‎ ‎‏نمی شود و به ملاقات شاه می رود در موقع ورود برای تشریفات معمول روز، امیر لباس‏‎ ‎‏روی لباسها را که می پوشید بیرون آورده شاه دستور می دهد لباس (پالتو) را بیاورند و‏‎ ‎‏بپوشد وی از شاه خواهش می کند سردار اسعد وزیر جنگ و شهاب السلطنه را آزاد کند‏‎ ‎‏شاه می گوید خیانت کرده اند امیرمفخم می گوید خیانت نکردند و برای آزادی آنها‏‎ ‎‏پافشاری و اصرار می کند بعد شاه از اطاق پذیرایی خارج می شود امیرمفخم مدتی به‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 32
‏انتظار می ماند شاه نمی آید امیر برمی گردد. شاه به وزیر کشور دستور می دهد امیرمفخم‏‎ ‎‏را معزول نمایید و صمصام بختیاری والی شود فرمان صادر می شود و به مرتضی‏‎ ‎‏قلی خان صمصام که اصفهان بوده ابلاغ می شود ایشان خیال می کند امیرمفخم فوت شده‏‎ ‎‏بوسیله بی بی مریم بختیاری تحقیق می کنند و می فهمند عزل شده و زنده است. چون‏‎ ‎‏موقعی بود که والی باید از چهار محال به ایذه مرکز گرمسیر برود، از اصفهان به خمین‏‎ ‎‏آمد و از خمین به ده نو ملکی خودش در الیگودرز قصد رفتن داشت به این جانب پیغام‏‎ ‎‏فرستاد به ده نو بروم. به ده نو رفتم ایشان خیلی مضطرب و نگران بود و متصل به زبان‏‎ ‎‏لری می گفت علی (یعنی حضرت امیرالمؤمنین) مرا نگه می دارد من هم پس از مراجعت‏‎ ‎‏به خمین درصدد کسب اطلاع بودم که مرتضی قلی خان به قصد رفتن به ایذه به منزل‏‎ ‎‏اینجانب آمد و چون پسرش امیر بهمن خان مریض و در بیمارستان اراک بود به اراک‏‎ ‎‏رفت. از تلگرافخانه با عجله و شتاب آمدند که دولت بلافاصله خواسته است که بداند‏‎ ‎‏صمصام کجا است به اصفهان مراجعه و از آنجا به خمین و فوری جواب خواسته اند من‏‎ ‎‏هم گفتم به اراک رفته برای دیدن پسرش و از آنجا به ایذه می رود. بعد امیرمفخم بی کار‏‎ ‎‏شد و در تهران بود. شهاب السلطنه بختیاری را هم آزاد کردند. شاه غیر از سردار اسعد،‏‎ ‎‏تیمورتاش وزیر دربار خودش را نیز بازداشت کرد. نمی دانم در ده نو یا تهران بازداشت‏‎ ‎‏شد و محاکمه فرمایشی شروع شد. 25 اسفند 1312 ه . ش؛ محاکمه تیمورتاش در‏‎ ‎‏تهران شروع شد 13 فروردین 1313 ه. ش. جعفر قلی خان سردار اسعد وزیر جنگ را‏‎ ‎‏مسموم کردند که گویا ده ساعت دست و پا می زده است و مرتکبین و حاضرین قاه قاه‏‎ ‎‏می خندیدند. مرتضی قلی خان در حضور شاه بوده و شاه به مرتضی قلی خان صمصام‏‎ ‎‏می گوید سردار اسعد سکته کرده یا فوت شده است این قسمتی از جریانها بود.‏

‏سردار اسعد و تیمورتاش با شوروی محرمانه ملاقات و حتی تماس داشته اند و در ده‏‎ ‎‏نو به شاه اطلاع می دهند و این موضوع اتهامشان بود بعد وضع امیرمفخم بد شد.‏

‏امیر املاک و اموال زیادی در خمین و دهات گلپایگان، خوانسار، محلات، الیگودرز‏‎ ‎‏و دهات چاپلق و بربرود و تهران حتی تهران پارس امروزی داشت که یک باغ آن با سه‏‎ ‎‏قنات عمیق به طرز قدیم بود که این باغ هیجده هزار درخت انار و عمارت و استخر و‏‎ ‎‏اشجار و طول زاید بر سه کیلومتری داشت و از ناصرالسلطنه خریده بود و مرا برای‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 33
‏دیدن آنجا برد. این املاک را به دو پسر خود از بهجت السلطنه (ابوالقاسم خان و‏‎ ‎‏عبدالعلی خان) بخشید و برای پسر کوچک دیگر از این زن نیز املاک زیادی از خوانسار،‏‎ ‎‏گلپایگان و دلیجان (باغ بسیار بزرگ نزدیک دلیجان) در دودهک‏‎[1]‎‏ محلات داده بود و به‏‎ ‎‏من گفت این پسر کوچکم بیچاره بی بهره شد ولی جواهرات و چیزهای دیگر دارم به او‏‎ ‎‏می دهم و جبران می کنم و به دخترها چیزی نداد. عمارت تهران بسیار مفصل و مجلل‏‎ ‎‏بود و املاک خمین که کلیه آنها را ابوالقاسم خان و عبدالعلی خان با تمام لوازم عمارت و‏‎ ‎‏انبارها فروختند و خرج کردند و مقداری به شهاب خسروانی و بعد به مرحوم سید‏‎ ‎‏ضیاءالدین دادند سهم پسر سوم به زردشتی ها در زمان حیات خود امیرمفخم فروخته‏‎ ‎‏شد و در سال 1325 ه . ش. امیرمفخم ویلان و سرگردان در منزل پسر چهارم از زن‏‎ ‎‏بختیاری به نام عزت الله خان در خیابان ژاله رفت. به پسرهای زن سابقش که پنج نفر بودند‏‎ ‎‏ارث نداد ولی همه املاک داشتند و در حیات خود امیرمفخم پدر تیمور بختیار (سپهبد‏‎ ‎‏بختیار)‏‎[2]‎‏ و پسر دیگرش سالار مؤید مردند و اولادشان ماندند.‏

‏امیرمفخم مدتی در قم نزدیک یخچال قاضی نزدیک عمارت آیت الله شریعتمداری‏‎ ‎‏منزل محقری داشت. و بعد به تهران آمد و بالاخره هفت هزار تومان از پسر سومش‏‎ ‎‏یدالله خان، قرض کرد و به منزل یدالله خان در تجریش کوچه اسدی (که عمارت مفصلی‏‎ ‎‏بود و الآن هم به برادر زن یدالله خان شاهزاده اکبر میرزا حشمتی صلح کرد که به‏‎ ‎‏برادرهایش نرسد) رفت و مریض بود و بعد به تهران منزل پسر دیگرش عزت الله خان در‏‎ ‎‏خیابان شمیران خیابان ژاله رفت و بستری بود و فوت شد من او را در بستر احتضار‏‎ ‎‏ملاقات کردم. مجلس ترحیم در مسجد مجد تهران گرفتند ولی بسیار خلوت بود و همین‏‎ ‎‏قدر اکتفا می کنم این آدم که «کوس لمن الملکی» می زد می خواست شاه شود وزیر شد و‏‎ ‎‏رئیس شد ولی شاه نشد و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون پسرهایش متلاشی‏‎ ‎‏شدند و ابوالقاسم خان که برحسب دستور محمد رضا شاه پهلوی با دکتر مصدق به جنگ‏‎ ‎‏در بختیاری قیام کرد خاطرم نیست، گویا خودکشی کرد بقیه مردند و از یکی دو تا‏‎ ‎‏بچه های اخیر خبری ندارم. یکی از آنها این اواخر دو سه سال قبل نزد من آمد که شنیدم‏‎ ‎‏او هم فوت شده است. یکی دیگر سلیمان خان بود. از زن اخیرش هم خبری ندارم‏‎ ‎‏شنیدم فوت شده. آنهم تیمور بختیاری که کشته شد و شنیدم قاتلش الآن زنده است و‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 34
‏چون خبر قطعی نیست نامش را نمی نویسم. اموالشان نفهمیدم چگونه از میان رفت با‏‎ ‎‏اینکه میلیونها تومان فروش رفت امیرمفخم به دخترهایش ارث نداد دخترها در زمان‏‎ ‎‏امیرمفخم شوهر کردند و زنده هستند بعضی در تهران و بعضی در اصفهان هستند.‏‎ ‎‏نزهت السلطنه و بلقیس خانم و پریچهر این سه نفر تا این تاریخ (دی ماه 1368) زنده‏‎ ‎‏هستند و نزد من برای کارهایی که دارند می آیند واقعاً زندگی اینها باید موجب عبرت‏‎ ‎‏مردم باشد. در این 94 سال شمسی که عمر کردم واقعاً اطلاعات گوناگون دیده ام و گاهی‏‎ ‎‏یادم می آید که چگونه جمع کثیری به عزت رسیدند و سپس چطور به ذلت کشیده‏‎ ‎‏شدند.‏

‏ ‏


کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 35

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 36

  • . دودهک اسم دهی است.
  • . پدر سپهبد، سردار معظم بختیاری بود و جدش امیرمفخم بختیاری، عمویش سردار فاتح و پسر سردار فاتح، شاپور بختیار آخرین نخست وزیر محمد رضا شاه پهلوی بود.