بخش دوم: شرح حال خاندان ما

3. سلطان خانم

‏ ‏

‏مرحومه سلطان خانم به مرحوم کریم خان از خوانین قلعه خمین شوهر کرده و دو پسر و‏‎ ‎‏دو دختر از ایشان متولد شده یکی تاج نساء خانم که همسر اولشان خان احمد خانی و‏‎ ‎‏شوهر دوم ایشان مرحوم شمس العلما ساکن امامزاده یوجان کمره بوده اند. از همسر‏‎ ‎‏اولشان یک پسر به نام ابوالفتح خان احمدی متولد شده و ابوالفتح خان یک پسر به نام‏‎ ‎‏قدرت الله احمدی و پنج دختر به نامهای مرصع خانم (عیال آقای جدیدی)، عالیه خانم‏‎ ‎‏(عیال آقای صفر سرلک)، علیه خانم (عیال آقای سیه پوش)، اقدس خانم (عیال عبدالله ‏‎ ‎‏سرلک)، اشرف خانم (عیال قاسم سرلک) که همگی از رجال معروف بوده و هستند و از‏‎ ‎‏همسر دوم پسری به نام آقا باقر شمس، باقی بوده و فوت شده اند و اولاد مرحوم آقا باقر‏‎ ‎‏آقایان شمس پور و آقا ضیا و حاجیه سرور آغا و عفت خانم حیات دارند. دختر دیگر‏‎ ‎‏مرحومه سلطان خانم ـ مریم خانم است که به آقای سید محمد کمره ای مشروطه خواه‏‎ ‎‏معروف ساکن تهران شوهر کرده است و پسرها و دخترهای ایشان همه فوت کرده اند و‏‎ ‎‏بتول خانم دختر آقای کمره ای در سن بالغ بر هشتاد سال، سال قبل در تهران فوت شده و‏‎ ‎‏املاک و اموالش را به مریضخانه فیروزآبادی وقف کرده است. نوه مریم خانم آقای آقا‏‎ ‎‏محمودخان کمره ای شوهر عفت خانم همشیره زاده ما می باشد و عفت خانم در یکی از‏‎ ‎‏ممالک غرب در سال قبل برای سرکشی به اولادش رفته است او زن با شهامت و رشیدی‏‎ ‎‏است در ونک تهران می نشیند و صالح است و سلطان خانم از کریم خان یک پسر به نام‏‎ ‎‏امامقلی خان ملقب به صارم لشکر و معروف به بیگلر بیگی داشت و بد نیست شرحی از‏‎ ‎‏ایشان بنویسم و بخوانید. مرحوم بیگلر بیگی مرقوم با مرحوم فاطمه سلطان خانم دختر‏‎ ‎‏مرحوم علی قلی خان سرتیپ بزرگ خوانین خمین و خواهر حاج جلال لشکر و سالار‏‎ ‎‏محتشم ازدواج کرد و برادرها از دادن ارث خواهرشان خودداری کردند. «صارم لشکر»،‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 50
‏لشکرکشی کرده بود و قسمتی از املاک را ضبط و تصرف کرده بود و این امر به حاج‏‎ ‎‏جلال لشکر (اخ الزوجه من) برخورده و در صدد تلافی برآمده بودند. صارم لشکر در آن‏‎ ‎‏تاریخ برای حفظ خود در عمارت مسکونی ما و برج و سنگر و بارو و مزقل ایستاده و‏‎ ‎‏تفنگچی برای برج گذاشته بود برای مقابله با قدرت حاج جلال لشکر. نمی دانم چه شده‏‎ ‎‏بود که مرحوم صارم لشکر را دستگیر و پای او را فلک کرده (مجازات روز) و ترکه‏‎ ‎‏(چوب) زده بودند و این در صورتی بود که صارم لشکر بیگلر بیگی خیلی عنوان داشت‏‎ ‎‏و شدیدالعمل بود تا آنجا که حشمت الدوله نوه عباس میرزای معروف که بزرگترین رجل‏‎ ‎‏ایران بود و در حشمتیه در دهات خمین می زیست و به همه زور می گفت درباره‏‎ ‎‏امامقلی خان صارم لشکر گفته بود:‏

‏ ‏

‏اگر بشنود نام بیگلر بیگی      شود کوه البرز یک نلبکی (نعلبکی)‏

‏ ‏

‏بعد از شهادت پدر ما، حاج جلال لشکر به منزل ما آمد. من شاید ده سال کمتر یا‏‎ ‎‏زیادتر داشتم و حضرت امام تازه شاید راه افتاده بودند. در اطاق فاطمه سلطان خانم چند‏‎ ‎‏نفر بودیم از جمله صاحب خانم عمه ما و هاجر خانم مادر ما. به مرحوم صارم لشکر‏‎ ‎‏داداش قلی می گفتیم و به برادرش داداش یحیی ولی امام درست زبانشان باز نبود و به‏‎ ‎‏امامقلی خان، دابلی می گفتند.‏‎[1]‎‏ حاج جلال لشکر حضرت امام را روی زانوی خودش‏‎ ‎‏نشانید و از امام پرسید دابلی چه کرده بود که مثلاً فلک شد آقا نمی دانستند و‏‎ ‎‏نمی توانستند جواب بدهند خود حاج جلال لشکر گفت (لقمۀ زیادتر از دهنش خورده‏‎ ‎‏بود) قضیه در آن عهد و زمان نظایر این زیاد داشت. من تفنگچی بودم چون همگی ناچار‏‎ ‎‏بودند مسلح باشند.‏

‏یکی دیگر از پسرهای مرحوم سلطان خانم مرحوم میرزا یحیی خان بود که از خمین‏‎ ‎‏به تهران رفته بود و در بازار محله عباس آباد یک تیمچه مانندی بود مسقف و دارای‏‎ ‎‏ایوانهای زیاد و تبدیل به مدرسه ای به طرز جدید شده بود. ناظم و مدیر و معلم داشت و‏‎ ‎‏مرحوم میرزا یحیی خان عمه زاده ما مشّاق مدرسه بود، (یعنی خط می آموخت). در سال‏‎ ‎‏1322، 1323 قمری من و اخوی کوچکتر مرحوم آقا نورالدین که قدری بازیگوش بود‏‎ ‎‏(برخلاف من حقیر ده ساله) و هشت سال داشت، در آن مدرسه درس و خط تعلیم‏‎ ‎‏می گرفتیم و برای قصاص از قاتل به تهران رفته بودیم. مرحوم امامقلی خان و فاطمه‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 51
‏سلطان خانم صاحب اولاد نشدند. و مرحوم میرزا یحیی خان که بسیار خراج و‏‎ ‎‏خوش گذران بود دارای پسر و دختر شدند پسرشان به اروپا برای تحصیل رفت و‏‎ ‎‏مفقودالاثر شد. شخص دیگری به دروغ به جای آن جوان در خانه دختر میرزا یحیی خان‏‎ ‎‏آمده بود نزد خواهرش مزورانه و روبوسی کرده بود شاید به هوای سهم الارث یا جهات‏‎ ‎‏دیگر که دروغش کشف گردید و گرفتار و متواری شد. دخترش در قم و خمین و‏‎ ‎‏الیگودرز بود اولاد هم داشت ولی من از آن دختر و اولادش چیزی در نظرم نماند.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 52

  • . امامقلی خان صارم لشکر به اتفاق امیر مفخم با تفنگدارها و سوارهایی که داشت به کرمان رفت امیرمفخم والی کرمان شد. بعد نمی دانم چه شد که مرحوم صارم لشکر از کرمان برگشت و در راه در عقدا محلی که مرکز باغات انار بود، وفات کرد.