بخش دوم: شرح حال خاندان ما

5. صاحب خانم

‏ ‏

‏مرحوم صاحب خانم عمه ما و دختر مرحوم سید احمد هندی، اول به مرحوم‏‎ ‎‏شکرالله خان از خوانین و رؤسای ایل بربرود و جاپلق قره کهریز ازدواج کرد. برادر‏‎ ‎‏شوهرشان مرحوم کریم خان پای خود را از حد گلیم بیشتر دراز کرده به ادعای ریاست‏‎ ‎‏حتی سلطنت برخاست و مرحوم صاحب خانم خواب می بیند که کریم خان از برج بسیار‏‎ ‎‏بلندی بالا رفت و از آنجا به پایین پرت شده و سرنگون شد همین طور هم شد و این‏‎ ‎‏طایفه متلاشی شده و تعدادی از آنها باقی ماندند (غرور و گاهی طمع و فرصت طلبی و‏‎ ‎‏خودخواهی و خودبینی «این منم طاووس علیین شده»، رجال و بزرگان و زنان و رؤسا را‏‎ ‎‏به تباهی سوق می دهد و عبرت سایرین باید باشد و نشده است). نمی دانم از اشرار‏‎ ‎‏بودند یا خیر، حسن خان، حسین خان و علی جان خان. حسین خان به خمین آمده بود و‏‎ ‎‏من در سنین ده چهارده سالگی بودم. حکومت خمین حسین خان را دستگیر و در‏‎ ‎‏عمارت اندرونی محل ولادت ما در زیر بالاخانۀ جنوبی زندانی و در «کنده» که آلت بستن‏‎ ‎‏پا بود پایش را بستند. در کنده چهار نفر را با یک پای می بستند. کنده چوب مدور و‏‎ ‎‏درازی بود و رویش میلۀ آهنی بزرگی قرار داشت و از یک طرفش محکم با قفل بزرگی‏‎ ‎‏بسته می شد و زندانی موقع نماز و وضو تحت مراقبت از کنده رها و مجدداً پایش در‏‎ ‎‏کنده قرار می گرفت. این خان از بستگان شوهر اول عمۀ ما مرحوم صاحب خانم بود.‏‎ ‎‏مرحوم صاحب خانم بعد از فوت شوهر اول با مرحوم آخوند ملا محمد جواد ازدواج‏‎ ‎‏کرد. ایشان از همسر اولشان (مرحوم شکرالله خان) اولادی نداشتند و بعد از فوت شوهر‏‎ ‎‏اول و همچنین رحلت خواهرش مرحوم آغا بانو خانم عیال مرحوم آخوند ملا محمد‏‎ ‎‏جواد به عقد ایشان درآمد و از شوهر دوم هم فرزندی پیدا نکرد. و در سال 1320 قمری‏‎ ‎‏که مرحوم آقا مصطفی پدر ما را شهید کردند برای تعقیب قاتل به سرپرستی صغار و مادر‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 54
‏ما خانۀ شوهر را ترک و به منزل ما آمدند و در محافظت ما مخصوصاً حضرت امام‏‎ ‎‏خمینی از خود گذشتگی نشان داد و از خانۀ شوهر آبرومند متمول سرمایه دار امام‏‎ ‎‏جماعت مسجد جامع صاحب نوکرها و کلفتها خارج شدند اجرها علی الله تعالی مرحوم‏‎ ‎‏آخوند ملا محمد جواد شوهر ایشان محتاط و محافظه کار بود‏‎[1]‎‏ و شاید قتل مرحوم آقا‏‎ ‎‏مصطفی که از جهات زیادی با هم قوم و خویش و دوست و رفیق و همکار هم بودند‏‎ ‎‏موجب رعب ایشان شد و مشارالیه در مسافرت با ورثه مرحوم آقا مصطفی به عراق‏‎ ‎‏(اراک فعلی) و تهران همراهی نکردند ولی برادر کوچک وی مرحوم حاج شیخ فضل الله ‏‎ ‎‏در مسافرت همراه ما بود. مرحوم صاحب خانم برای دایه و مرضعۀ امام خمینی، ننه‏‎ ‎‏خاور زوجه مرحوم کربلایی میرزا تفنگچی مرحوم آقا مصطفی را برگزیدند که او هم‏‎ ‎‏شیر زنی حراف و با لیاقت بود و چون امام خمینی باز کمتر از یک سال داشتند ایشان و‏‎ ‎‏دو خواهر ایشان را به خمین تحت نظر بعضی و ننه خاور گذاشتند و عمه ام صاحب خانم‏‎ ‎‏و والده مرحومه هاجر خانم و عیال دیگر پدرم به نام گوهر ملک تاج خانم و نگارنده و‏‎ ‎‏مولود آغا خانم دختر بزرگ آقا مصطفی و آقا نورالدین (مرحوم هندی) شش ساله و‏‎ ‎‏مرحوم حاج شیخ فضل الله رجایی عموی مادرمان با یک نوکر عباسقلی ابرقویی دنبال‏‎ ‎‏گرفتاری قاتلان به عراق ‏‏[‏‏اراک‏‏]‏‏ و بعداً به تهران رفتیم و عمه مرحومه سرپرستی همه را‏‎ ‎‏داشت. شرح قتل پدر و قصاص قاتل را به شرح حال پدرم مرحوم آقا مصطفی موکول‏‎ ‎‏می نمایم. با عمه به اراک نزد والی عراق ‏‏[‏‏اراک‏‏]‏‏ عضد السلطان و بعد تهران رفتیم و در‏‎ ‎‏محله عباس آباد منزلی اجاره کردیم و دنبال قصاص بودیم و قصاص که عملی شد با عمه‏‎ ‎‏و همراهان به خمین بازگشتیم عمه به مراقبت ما پرداخت و بدون طلاق در منزل ما‏‎ ‎‏ماندند و با کمال جدیت به سرپرستی ما ادامه دادند و بعضی عمارتهای مسکونی را نیز‏‎ ‎‏اجاره دادند. تقریباً حدود یازده سال داشتم و اخوی تقریباً نه سال و همشیره بزرگ‏‎ ‎‏معقوده مرحوم حاج میرزا رضا نجفی نوزده سال و همشیره دیگر تقریباً سیزده سال و‏‎ ‎‏امام خمینی کمتر از سه سال داشتند و مادرمان تقریباً جوان بودند متأثر و غمگین دست‏‎ ‎‏رد به سینه خواستگاری از گلپایگان زدند و به مراقبت از ما شتافتند. در این اوقات که‏‎ ‎‏مظفرالدین شاه حیات داشت و مجلس شورای ملی در شرف تشکیل بود و مردم نشاطی‏‎ ‎‏داشتند و تا درجه ای امنیت برقرار بود و در خمین نیز تقریباً تجاوز اشرار و دزدان کمتر و‏‎ ‎
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 55
‏ما در خمین گاهی در بالاخانه ها و گاهی در قسمتی از عمارت بیرونی و گاهی در برج‏‎ ‎‏اشتغال به درس داشتیم که به موقع می نگارم. عمه ام مرحوم صاحب خانم و مادرم‏‎ ‎‏مرحومه هاجر خانم مواظب ما بودند و مشهدی قنبر علی متصدی امور ملکی زورقان‏‎ ‎‏وراث بود و هنوز حاجی نشده بود و در خمین نیز نسبت به ملک خمین و واسوران و غیر‏‎ ‎‏اینها دیگران رسیدگی می کردند و درآمد عمه ما در ماه تقریباً حدود یک صد الی یک‏‎ ‎‏صد و بیست تومان بود و انگور و لوازم و مشتقات انگور (کشمش و حلالی و شیره) و‏‎ ‎‏شیر و ماست و پنیر و کره و روغن و نظایر آن را نیز از باغ و گاوها تهیه می کردند کاملاً در‏‎ ‎‏رفاه بودیم و چون دیگر به اندرون احتیاجی نداشتیم مادر و عمه اندرون را اجاره به‏‎ ‎‏حکومت وقت دادند و خود ما در بیرونی که فعلاً با تغییر ساختمان موجود است و در‏‎ ‎‏بالاخانه ها برای پذیرایی ساکن بودیم. مرحوم عمه به سرپرستی ما و ادارۀ امور و تنظیم‏‎ ‎‏عمارت و باغ انگور و مشجر نمودن منزل ادامه می دادند تا در سال 1336 قمری وفات‏‎ ‎‏نمودند‏‎[2]‎‏ در موقع وفات ایشان من بیست و سه ساله بودم در جلو برج مقابل باغ نشسته‏‎ ‎‏بودیم. یک نفر آمد که عمه صاحب می گوید بیا من می میرم باید دست تو در وقت مرگ‏‎ ‎‏در دست من باشد من رفتم و دستم را گرفتند و بلافاصله به رحمت حق پیوستند رحمت‏‎ ‎‏الله علیها. الآن هم با کمال تأثر می نویسم و باقی حالات ایشان را در حالات خودم ان شاء‏‎ ‎‏الله می نویسم. اینها مختصری از شرح حالات مرحوم سید احمد هندی و سید مرتضی‏‎ ‎‏(سید آقا) و سلطان خانم و آغا بانو خانم و صاحب خانم بود. و شرح حال پدر ما و‏‎ ‎‏حضرت امام خمینی را در بخش دیگر می نگارم.‏

‏یک تذکری می دهم یکی از نشریات و کتاب سرتاسر کذب می نویسد از قول‏‎ ‎‏پسندیده که من و پدرم و امام خمینی در کراچی ملبس به لباس سیادت و روحانی شده ایم‏‎ ‎‏و مادرمان در آنجا به لباس و حجاب اسلامی درآمده است می خواهم سؤال کنم جد‏‎ ‎‏ما در 150 سال قبل در خمین این عمارت موجود را خریده و با خواهر‏‎ ‎‏یوسف خان ازدواج کرده و املاک واسوران و نازی و شاهین و غیره را خریده و سه‏‎ ‎‏عیال دیگر گرفته و پدر ما مرحوم آقا مصطفی حدود بیست و پنج سال بعد از آن‏‎ ‎‏تاریخ متولد شده و من سید مرتضی پسندیده پنجاه و هشت سال بعد در خمین متولد‏‎ ‎‏شده ام آیا قبل از تولد پدرم کراچی رفته ام و آیا عموی ما که سالها قبل از مسئله تنباکو و‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 56
‏تحریم آن در خمین فوت شده مجدداً به دنیا آمده و در قزوین بر علیه فتوای مرحوم‏‎ ‎‏میرزای شیرازی قیام کرده؟ و این آیا و آیاها که زیاد است چه جوابی دارد؟ این نشریات‏‎ ‎‏مغرضانه زیاد است خداوند همۀ ما را به راه راست هدایت فرماید. ایضاحاً من‏‎ ‎‏(پسندیده) در عمرم نه پاریس رفته ام و نه کراچی. پناه بر خدا با این همه دروغ و افترا.‏‎ ‎‏والسلام علی من اتبع الهدی.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 57

  • . مرحوم آخوند ملا محمدجواد با تمام رجال با نرمی و ملایمت رفتار می کرد و خوش برخورد بود و با تواضع با مردم عمل می کرد با دختر جوانی از طبقۀ متوسط به نام خاور سلطان ازدواج کرد و از وی اولادی پیدا نکرد و در سنین بالای شصت سال در خمین و به مرض وبا و یا شبه وبا درگذشت؛ و من و سایرین که یادم نمانده از مرض مرقوم فرار و به بیشه علی نزدیک قورچی باشی قصبۀ مسکونی خاله مان مرحوم خدیجه خانم اقامت گزیدیم و پسر خالۀ ما و حضرت امام خمینی، آقای میرزا حسن خان به مرض شبه وبا مبتلا و به اتفاق با حال مرض به منزل خاله آمدیم در بین راه خاله زاده برای سرگرمی دائماً به تیراندازی گویا با ده تیر مشغول بود و مرض رفع شد و فعلاً در تهران و بازنشسته است و خودش بعکس خانم مریضۀ ناتوانش سلامت و خدمتگذار زوجه می باشد در بیشه علی اقامتگاه خبر فوت مرحوم آخوند ملا محمد جواد را به مرض وبا به ما دادند و همگی برای شرکت در مراسم و تسلیت به بازماندگان به خمین برگشتیم و دیگر به کوه و بیشه نرفتیم مادر و عمه که در خمین مانده بودند در آن تاریخ سالم بودند و متأسفانه طولی نکشید که متعاقب هم اول عمه و بعد مادر فوت شدند و حضرت امام خمینی در خمین و به سن 16 سالگی بودند و در سال 1336 عمه و مادر مهربان را از دست دادند.
  • . آن مرحوم با شهامت تر و با رشادت و قدرت تر از تمام علما و خوانین بود و ابداً ترس و حتی مسامحه در امور نداشت و بنویسم که حتی کارهای باغداری را با دست مبارک خودش انجام می داد مشارالیها بسیار با فهم و هوش و درایت و شهامت بود و من نظیری برای معظم لها تاکنون ندیده ام ایشان شجاع و صریح و بدون رعب و ترس با تمام رجال دولت و ملت برخورد داشت و به همه فرمان و دستور می داد و آنها نیز می پذیرفتند و دستورات ایشان را اطاعت می کردند، عمری با ما گذرانده و زندگی خود را رها کرد خدایش رحمت فرماید اینها که می نویسم برای جواب به دروغهای منافقین و معاندین و اشتباهات دوستان و راشدین است غیر از مرحوم سید مرتضی (سید آقا) سه دختر و مرحوم آقا مصطفی پسر صغیر ایشان همه زنده و دارای مقامی شامخ و زندگی مرفه و ممتاز هستند و از دارایی حتی زاید بر احتیاج برخوردار شده اند).