بعد از چندی (در سنه 1322 ق) مرحومه صاحب خانم، عمه ما و زن پدر، مادر، همشیره بزرگ (مولود آغا خانم) و من و اخوی (مرحوم حاج سید نورالدین) و مرحوم حاج شیخ فضل الله عموی مادر و عباس قلی ابرقویی برای دادخواهی به تهران رفته و در محله عباس آباد پایین شهر تهران اواخر بازار مقابل منزل مرحوم آقا میرزا سیدمحمد کمره ای شوهر دختر عمه خودمان، منزلی از درویشی کرایه کرده و ساکن شدیم.
منزل به منزل به مدت ده روز یا زیادتر طول کشیده بود تا به تهران رسیدیم در این سفر کجاوه و پالکی و الاغ و غیره و لوازم سفر هزار پیشه داشتیم. در آن زمان مهمانخانه وسایل مسافرت و لوازم مورد استفاده مسافر موجود نبود و اساساً معمول نبود. مسافرین باید وسایل مورد نیاز خود را همراه می بردند. بد نیست بنویسم. سعد و نحس و ستاره شناسی منجمین و تقویمها بی نهایت مورد توجه بود از قران سیارات (مقارنه به تربیع، تخمیس، تثلیث، مقارنه سیارات) استفاده می شد و از شاه تا سایرین به این ها عمل می کردند. ساعت سعد از منزل بیرون می رفتند در یک میدان کمتر زیادتر حتی قبل از ترخص اقامت می نمودند تا وسائل را فراهم کنند و بعد مسافرت نمایند. همانطور که گفته شد به تهران و محلۀ عباس آباد آخر شهر وارد شدیم. تهران دروازه و برج و بارو و دروازه بان داشت و دور تهران برحسب مرسوم روز خندق بود ولی آب نداشت کوچه ها جویهای آب بسیار کثیفی داشتند میرآب به مردم برای مصارف ماهیانه آب می فروخت و خانه ها آب انبار داشتند در محلۀ عباس آباد یک مکتبخانه به شکل جدید در بازار عباس آباد بود که ناظمش عمامه و لباس سفید و زیبا داشت، مدیر و معلمها را یادم نیست و مشّاق که خط نوشتن یاد می داد مرحوم میرزا یحیی خان پسر عمۀ ما بود و من و مرحوم هندی در آن مدرسه درس می خواندیم و مشق خط می دیدیم.
این در سال 1322 قمری بود و مرحوم آقا میرزا سید محمد کمره ای و مرحوم
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 86
نجم الواعظین نهایت کوشش را انجام دادند. و مرحوم امام جمعه تهران حاج میرزا ابوالقاسم و دو برادر ایشان مرحوم حاج سید محمد و مرحوم ظهیرالاسلام و علمای دیگر کاملاً کمک کردند و در ایام محرم و صفر در مجالس روضه یا فواتح وعاظ و مخصوصاً نجم الواعظین در مورد شهادت مرحوم آقا مصطفی سخنرانی می کردند. در موقع قتل هم مجلس ترحیم در تهران و بعضی از شهرها منعقد شد و مردم مطلع بودند و اثرات نیکویی هم داشت. و نمی دانم به چه مناسبت امیربهادر جنگ تبریزی که مقام بالا و والایی در نزد مظفرالدین شاه داشت و وزیر دربار بود از قاتل طرفداری می کرد و به لهجه ترکی می گفت دیگر گذشته و مخالف با قصاص بود ولی نفوذ علما از اعمال نظر او جلوگیری کرد. او در نظر داشت در سال 1323 قمری در روز عاشورا دستجات عزاداری تبریزی ها ـ که بسیار جالب عزاداری می کردند ـ به زندان بروند و قاتل را رها کنند. در آن تاریخ قوانین مدون نبود و قبل از مشروطه قدرت و اراده مقامات حاکم مطلق بود و برحسب اقدامات عاقلانه دولت قاتل را به حبس بزرگ بردند که دسته سینه زن و قمه زن و زنجیرزن نتوانند پی ببرند و یا او را رها سازند و این نظریه عقیم ماند. بعدها پسر برادر امیربهادر جنگ رابط بین محمد رضا شاه و شریعتمداری بود که به او بهادری می گفتند.
به خاطر دارم ما برای دادخواهی به منزل مرحوم میرزا ابوالقاسم امام جمعه به اندرون ایشان می رفتیم و با مرحوم دکتر امامی که با ما همسال بودند و با عیال مرحوم امام جمعه در زیر و روی کرسی زمستانی می نشستیم و نهایت کمک را مرحوم امام جمعه و اخوان به ما نمودند و چون مجازات و اعدام جعفرقلی خان به طول انجامید اینجانب و اخوی (حاج سید نورالدین) که ده ساله و هشت ساله بودیم با مرحومه همشیره که هفده، هیجده ساله بودند و عمه پیر و شیرزن با شهامت و صلابت تمام و مادر ما مرحوم هاجر آغا خانم (دختر مرحوم آقا میرزا احمد که بزرگترین علمای خمین و خوانساری الاصل بود) و عیال پدرم و حاج شیخ فضل الله و مرحوم کمره ای و نجم الواعظین به باغ عین الدوله ـ که آن روز صدراعظم بود ـ به عنوان تحصن رفتیم و موقعی که ایشان در خیابان باغ قصد خروج از باغ را داشتند و جمعیت زیادی دنبالشان بودند جلویشان را گرفتیم. زنها نشستند و من ایستادم و مرحوم اخوی به مناسبت بچگی با بچه های آنها و کالسکه دستی به بازی رفتند. عین الدوله تا چشمش به خانمها افتاد فوراً
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 87
به همراهان دستور داد عقب برگردند و خودش ایستاد و من برحسب تعلیمی که دیده بودم به ایشان گفتم اگر شما عادل هستید ما خودمان ظالم هستیم قاتل را به ما تحویل دهید خودمان می کشیم البته از گریه و زاری خود نمی توانستم جلوگیری کنم. عین الدوله متأثر شد و گفت قاتل را امر کرده اند که بکشند و چون شاه قاتل پدرش را نیز در محرم و صفر نکشت در ماه محرم و صفر به قتل نفس اقدام نخواهد کرد و بعد از صفر کشته خواهد شد.
ما قانع نشدیم. ایشان گفتند اگر حرف مرا باور می کردید با پا دردی که آزارم می دهد این قدر مرا معطل نمی کردید و به یک نفر گفت آقای ظهیرالاسلام را بگویید بیایند و در این باغ یکی از ساختمانها را (و اشاره به ساختمان طرف دست راست خود که دور دست هم بود نمود و گفت آنجا را) برای اقامت متحصنین تخصیص دهید که بمانند تا قاتل کشته شود. ایشان را رها کردیم و رفت و مرحوم ظهیرالاسلام آمد و ما را قانع کرد. ما برگشتیم. شاه و عین الدوله به فرنگ رفتند و محمدعلی میرزا ولیعهد به قائم مقامی شاه از تبریز آمده بود و در عمارت گلستان اقامت داشت و به جای عین الدوله، مشیرالسلطنه که مشرب درویشی داشت صدراعظم وقت شد. این را نیز اضافه کنم که مظفرالدین شاه برای صحت نماز و عبادات عمارت سلطنتی را از مرحوم آیت الله حاج سیدمحمد کاظم اجاره کرده بود که عباداتشان صحیح باشد. پا درد هم داشت و یک نفر از سادات را داشت که در موقع اشکالات یعنی علی المکتوب در موقع رعد و برق و مشکلات دیگر زیر عبای ایشان می رفت.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 88