بخش دوم: شرح حال خاندان ما

پیگیری خانوادۀ شهید برای قصاص و سفر به تهران

‏ ‏

‏بعد از چندی (در سنه 1322 ق) مرحومه صاحب خانم، عمه ما و زن پدر، مادر،‏‎ ‎‏همشیره بزرگ (مولود آغا خانم) و من و اخوی (مرحوم حاج سید نورالدین) و مرحوم‏‎ ‎‏حاج شیخ فضل الله عموی مادر و عباس قلی ابرقویی برای دادخواهی به تهران رفته و در‏‎ ‎‏محله عباس آباد پایین شهر تهران اواخر بازار مقابل منزل مرحوم آقا میرزا سیدمحمد‏‎ ‎‏کمره ای شوهر دختر عمه خودمان، منزلی از درویشی کرایه کرده و ساکن شدیم.‏

‏منزل به منزل به مدت ده روز یا زیادتر طول کشیده بود تا به تهران رسیدیم در این‏‎ ‎‏سفر کجاوه و پالکی و الاغ و غیره و لوازم سفر هزار پیشه‏‎[1]‎‏ داشتیم. در آن زمان ‏‎ ‎‏مهمانخانه وسایل مسافرت و لوازم مورد استفاده مسافر موجود نبود و اساساً معمول ‏‎ ‎‏نبود. مسافرین باید وسایل مورد نیاز خود را همراه می بردند.‏‎[2]‎‏ بد نیست بنویسم. سعد و ‏‎ ‎‏نحس و ستاره شناسی منجمین و تقویمها بی نهایت مورد توجه بود از قران سیارات ‏‎ ‎‏(مقارنه به تربیع، تخمیس، تثلیث، مقارنه سیارات) استفاده می شد و از شاه تا سایرین به ‏‎ ‎‏این ها عمل می کردند. ساعت سعد از منزل بیرون می رفتند در یک میدان کمتر زیادتر ‏‎ ‎‏حتی قبل از ترخص اقامت می نمودند تا وسائل را فراهم کنند و بعد مسافرت نمایند. ‏‎ ‎‏همانطور که گفته شد به تهران و محلۀ عباس آباد آخر شهر وارد شدیم. تهران دروازه و ‏‎ ‎‏برج و بارو و دروازه بان داشت و دور تهران برحسب مرسوم روز خندق بود ولی آب ‏‎ ‎‏نداشت کوچه ها جویهای آب بسیار کثیفی داشتند میرآب به مردم برای مصارف ماهیانه ‏‎ ‎‏آب می فروخت و خانه ها آب انبار داشتند در محلۀ عباس آباد یک مکتبخانه به شکل ‏‎ ‎‏جدید در بازار عباس آباد بود که ناظمش عمامه و لباس سفید و زیبا داشت، مدیر و ‏‎ ‎‏معلمها را یادم نیست و مشّاق که خط نوشتن یاد می داد مرحوم میرزا یحیی خان پسر عمۀ ‏‎ ‎‏ما بود و من و مرحوم هندی در آن مدرسه درس می خواندیم و مشق خط می دیدیم.‏

‏این در سال 1322 قمری بود و مرحوم آقا میرزا سید محمد کمره ای و مرحوم‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 86
‏نجم الواعظین نهایت کوشش را انجام دادند. و مرحوم امام جمعه تهران حاج میرزا‏‎ ‎‏ابوالقاسم و دو برادر ایشان مرحوم حاج سید محمد‏‎[3]‎‏ و مرحوم ظهیرالاسلام و علمای‏‎ ‎‏دیگر کاملاً کمک کردند و در ایام محرم و صفر در مجالس روضه یا فواتح وعاظ و‏‎ ‎‏مخصوصاً نجم الواعظین در مورد شهادت مرحوم آقا مصطفی سخنرانی می کردند. در‏‎ ‎‏موقع قتل هم مجلس ترحیم در تهران و بعضی از شهرها منعقد شد و مردم مطلع بودند و‏‎ ‎‏اثرات نیکویی هم داشت. و نمی دانم به چه مناسبت امیربهادر جنگ تبریزی که مقام بالا‏‎ ‎‏و والایی در نزد مظفرالدین شاه داشت و وزیر دربار بود از قاتل طرفداری می کرد و به‏‎ ‎‏لهجه ترکی می گفت دیگر گذشته و مخالف با قصاص بود ولی نفوذ علما از اعمال نظر او‏‎ ‎‏جلوگیری کرد. او در نظر داشت در سال 1323 قمری در روز عاشورا دستجات عزاداری‏‎ ‎‏تبریزی ها ـ که بسیار جالب عزاداری می کردند ـ   به زندان بروند و قاتل را رها کنند. در آن‏‎ ‎‏تاریخ قوانین مدون نبود و قبل از مشروطه قدرت و اراده مقامات حاکم مطلق بود و‏‎ ‎‏برحسب اقدامات عاقلانه دولت قاتل را به حبس بزرگ بردند که دسته سینه زن و قمه زن‏‎ ‎‏و زنجیرزن نتوانند پی ببرند و یا او را رها سازند و این نظریه عقیم ماند. بعدها پسر برادر‏‎ ‎‏امیربهادر جنگ رابط بین محمد رضا شاه و شریعتمداری بود که به او بهادری می گفتند. ‏

‏به خاطر دارم ما برای دادخواهی به منزل مرحوم میرزا ابوالقاسم امام جمعه به‏‎ ‎‏اندرون ایشان می رفتیم و با مرحوم دکتر امامی که با ما همسال بودند و با عیال مرحوم‏‎ ‎‏امام جمعه‏‎[4]‎‏ در زیر و روی کرسی زمستانی می نشستیم و نهایت کمک را مرحوم امام‏‎ ‎‏جمعه و اخوان به ما نمودند و چون مجازات و اعدام جعفرقلی خان به طول انجامید‏‎ ‎‏اینجانب و اخوی (حاج سید نورالدین) که ده ساله و هشت ساله بودیم با مرحومه‏‎ ‎‏همشیره که هفده، هیجده ساله بودند و عمه پیر و شیرزن با شهامت و صلابت تمام و‏‎ ‎‏مادر ما مرحوم هاجر آغا خانم (دختر مرحوم آقا میرزا احمد که بزرگترین علمای خمین‏‎ ‎‏و خوانساری الاصل بود) و عیال پدرم و حاج شیخ فضل الله و مرحوم کمره ای و‏‎ ‎‏نجم الواعظین به باغ عین الدوله ـ که آن روز صدراعظم بود ـ به عنوان تحصن رفتیم و‏‎ ‎‏موقعی که ایشان در خیابان باغ قصد خروج از باغ را داشتند و جمعیت زیادی دنبالشان‏‎ ‎‏بودند جلویشان را گرفتیم. زنها نشستند و من ایستادم و مرحوم اخوی به مناسبت بچگی‏‎ ‎‏با بچه های آنها و کالسکه دستی به بازی رفتند. عین الدوله تا چشمش به خانمها افتاد فوراً‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 87
‏به همراهان دستور داد عقب برگردند و خودش ایستاد و من برحسب تعلیمی که دیده‏‎ ‎‏بودم به ایشان گفتم اگر شما عادل هستید ما خودمان ظالم هستیم قاتل را به ما تحویل‏‎ ‎‏دهید خودمان می کشیم البته از گریه و زاری خود نمی توانستم جلوگیری کنم. عین الدوله‏‎ ‎‏متأثر شد و گفت قاتل را امر کرده اند که بکشند و چون شاه قاتل پدرش را نیز در محرم و‏‎ ‎‏صفر نکشت در ماه محرم و صفر به قتل نفس اقدام نخواهد کرد و بعد از صفر کشته‏‎ ‎‏خواهد شد. ‏

‏ما قانع نشدیم. ایشان گفتند اگر حرف مرا باور می کردید با پا دردی که آزارم می دهد‏‎ ‎‏این قدر مرا معطل نمی کردید و به یک نفر گفت آقای ظهیرالاسلام را بگویید بیایند و در‏‎ ‎‏این باغ یکی از ساختمانها را (و اشاره به ساختمان طرف دست راست خود که دور دست‏‎ ‎‏هم بود نمود و گفت آنجا را) برای اقامت متحصنین تخصیص دهید که بمانند تا قاتل‏‎ ‎‏کشته شود. ایشان را رها کردیم و رفت و مرحوم ظهیرالاسلام آمد و ما را قانع کرد. ما‏‎ ‎‏برگشتیم. شاه و عین الدوله به فرنگ رفتند و محمدعلی میرزا ولیعهد به قائم مقامی شاه از‏‎ ‎‏تبریز آمده بود و در عمارت گلستان اقامت داشت و به جای عین الدوله، مشیرالسلطنه که‏‎ ‎‏مشرب درویشی داشت صدراعظم وقت شد. این را نیز اضافه کنم که مظفرالدین شاه‏‎ ‎‏برای صحت نماز و عبادات عمارت سلطنتی را از مرحوم آیت الله حاج سیدمحمد کاظم‏‎ ‎‏اجاره کرده بود که عباداتشان صحیح باشد. پا درد هم داشت و یک نفر از سادات را‏‎ ‎‏داشت که در موقع اشکالات یعنی علی المکتوب در موقع رعد و برق و مشکلات دیگر‏‎ ‎‏زیر عبای ایشان می رفت.‏‎[5]‎

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 88

  • . صندوق منظمی جهت استکان نعلبکی چراغ شمعدان و غیره با سماور و نمد آبداری و رختخواب و وسایل آشپزی و غیره.
  •  در آن زمان، پیمودن راه خمین تا تهران، ده شبانه روز طول می کشید و تمام لوازم مسافرت،از قبیل فرش، ظرف و غیره می بایست  همراه باشد.
  • . ایشان نیز امام جمعه بودند و در مسجد شاه نماز جماعت داشتند.
  • . عیال مرحوم امام جمعه ـ مادر دکتر حسن امامی بنام خانم خبازی دختر شاه بود.
  • . ظاهراً روحانی و سیدی که شاه زیر عبایش می رفت معروف به بحرینی بود و در اندرونی خانمها نماز جماعت می خواند امام جماعت نمی دانم کی بوده است.