بخش دوم: شرح حال خاندان ما

زندگانی من (پسر ارشد سید مصطفی)

‏ ‏

‏من مرتضی فرزند مصطفی و هاجر آجرنا الله تعالی، خدا مرا به راه راست و غیرانحرافی‏‎ ‎‏هدایت فرماید که راست بگویم و راست بنویسم حق گو و حق جو باشم و نترسم و برای‏‎ ‎‏رضای خلق قدم خلاف برندارم و جوهای توخالی و تصنعی و تقیدی که در راه منطق‏‎ ‎‏اسلامی نباشد مرا تحت تأثیر و رعب و ترس قرار ندهد و بگویم و بنویسم آنچه را که‏‎ ‎‏حق می دانم و به بیراهه نروم (اللهم اهدنا الصراط المستقیم) که ذکر دائمی مسلمین‏‎ ‎‏است.‏

‏تاریخ تولدم به خط مرحوم پدرم در پشت کتاب «جنات الخلود» چنین است (تاریخ‏‎ ‎‏تولد نور چشمی آقای مرتضی حفظه الله به تاریخ شب هفدهم تخمیناً شش ساعت از‏‎ ‎‏شب گذشته شب هفدهم شهر شوال 1313) و در خمین عمارت اندرونی موجود متولد‏‎ ‎‏شدم. محل تولد پدرم آقا مصطفی و عمو و عمه ها و برادرها و خواهرها (شاید خواهر‏‎ ‎‏بزرگمان در نجف اشرف متولد شده باشد) و حضرت امام خمینی نیز همین عمارت بود.‏‎ ‎‏پدرم مرحوم آقا مصطفی که طبق اجازات مراجع وقت نجف در نجف به اجتهاد نائل‏‎ ‎‏گردید و با قدرت هوش و حافظه و درایت سرشار به مقامات عالیه نائل آمد.‏

‏پس از شهادت پدر که تقریباً هفت سال و بیست و چهار روز قمری داشتم به همراه‏‎ ‎‏برادران و خواهرانم در خانه نزد مرحوم میرزا محمود افتخارالعلما که صبح ها از دامبره،‏‎ ‎‏ده متصل به خمین می آمدند عربی و صرف و نحو می خواندیم. موقع رحلت مرحوم‏‎ ‎‏پدرمان ما دو برادر (من و سید نورالدین) و همشیره بزرگ و عمه و مادر و زن پدر و‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 99
‏همراهان برای خونخواهی به اراک و تهران رفتیم و در تهران در بازارچه نزدیک محلۀ‏‎ ‎‏عباس آباد پایین شهر دبستان خاصی بود با محوطه سرپوشیده شبیه تیمچه ها و دارای‏‎ ‎‏چندین سکوی ایوان مانند بود. من و اخوی آنجا تحصیل می کردیم و دارای مدیر و ناظم‏‎ ‎‏و معلم و معلم خط بودیم چون معلم خط به اصطلاح روز مشّاق مرحوم آقا میرزا یحیی‏‎ ‎‏خان عمه زاده خودمان بود نزد او مشق می نوشتیم و اخوی کوچکتر و دو همشیره دیگر‏‎ ‎‏در خمین بودند. اخوی کوچکتر ما آقا روح الله (امام خمینی) موقع قتل پدر پنج ماهه‏‎[1]‎‎ ‎‏بودند و در تحت سرپرستی دایه بسیار مهربان و با شهامت و شجاعت به نام خاور، عیال‏‎ ‎‏میرزا آقا تفنگچی مرحوم ابوی بودند.‏

‏تقریباً در تابستانها حداکثر حدود بیست روز مرحوم افتخارالعلما برای گرفتن مقرری‏‎ ‎‏یا مستمری یا هر دو به اصفهان می رفت و مقرری را می گرفت و برمی گشت. در این‏‎ ‎‏مدت، مادر او که فاضله و عالمه و کامله بود به جای او تدریس می کرد و من نزد مادرش‏‎ ‎‏«خلاصة الحساب» و «نجوم» می خواندم و در حساب و نجوم و عربیت ماهره بود که نزد‏‎ ‎‏شوهرش پدر افتخارالعلما در حوزۀ درس او، در بروجرد یا جای دیگر، در پشت پرده‏‎ ‎‏درس می خوانده و فاضل شده بود. افتخارالعلماء لهجۀ لری داشت. او مورد تقویت‏‎ ‎‏مقامات رسمی تهران بود و توصیه شده بود به امضای صدراعظم یا دیگری که نوشته اش‏‎ ‎‏نمی دانم کجاست که مورد احترام باشد چون معلم ما بود؛ و چون بی باک و متهور بود.‏‎ ‎‏ولی نمی دانم به چه دلیل خوانین خمین او را گرفتند و ریشش را تراشیدند یا بریدند. البته‏‎ ‎‏در آن زمان عدلیه و صلحیه نبود و حکام هم قدرت نداشتند ولی حکام سوار و‏‎ ‎‏قره سوران (مأمورین به جای ژاندارمری) و فراش و فراش باشی و چوب و فلک و مجلس‏‎ ‎‏داشتند.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 100

  •  دقیقاً چهارماه و 22 روزه بودند.