بخش دوم: شرح حال خاندان ما

اساتید ما

‏ ‏

‏مدت تحصیل ما در اصفهان قریب هشت سال طول کشید. علاوه بر آقا نجفی که بقیه‏‎ ‎‏شرایع را نزد ایشان خواندم، اولین استاد ما در آنجا آقا میرزا علی یزدی بود که «شرایع»،‏‎ ‎‏«مطول» و «شرح لمعه» را نزد او فرا گرفتم. این استاد بقدری قدرت حافظه داشت که از‏‎ ‎‏حد اعتدال خارج بود و به قدری در درس مسلط بود که اگر کسی اشکال می کرد به او‏‎ ‎‏می گفت در حاشیه فلان کتاب که این اشکال را خواندید در همانجا جوابش هم داده شده‏‎ ‎‏است مراجعه کنید.‏

‏یکی دیگر از اساتید ما مرحوم آقا سید مهدی درچه ای بود که مقداری از سطح را هم‏‎ ‎‏پیش او خواندیم. او استاد عجیبی بود. بر درس خیلی مسلط بود و برادرش آسید محمد‏‎ ‎‏باقر مرجع تقلید بود. آسید مهدی روی صندلی نمی نشست و روی زمین درس می گفت‏‎ ‎‏ولی یک استاد دیگر هم داشتیم به نام سید احمد که در مدرسه نیماورد روی منبر درس‏‎ ‎‏می گفت. در مدرسه جده کوچک هم نزد یکی از علماء درس می خواندیم که ایشان‏‎ ‎‏می خوابیدند و خوابیده درس می گفتند. به درس مرحوم حاج سید محمد علی‏‎ ‎‏تویسرکانی هم می رفتیم. پس از اینها پیش مرحوم حاج میرزا محمد صادق خاتون آبادی‏‎ ‎‏که از علماء اعلام بوده و بر تمام علمای اصفهان علماً مقدم بود درس می خواندیم. اول‏‎ ‎‏سطح و بعداً به درس خارج ایشان می رفتیم. او هم خیلی خوب درس را بیان می کرد.‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 107
‏بیانش هم معقول بود و هم مؤدبانه و طلاب خوبی هم در محضرش استفاده می کردند. او‏‎ ‎‏هرگز نمی گفت، شما مطالب را فهمیدید یا نه، می گفت: نمی دانم که من بیانم را خوب ادا‏‎ ‎‏کردم یا خیر؟ اگر خوب ادا نکردم بار دیگر تکرار می کنم. مدت مدیدی هم درس مرحوم‏‎ ‎‏حاج آقا رحیم ارباب دهکردی می رفتیم. ایشان معمم نبودند ولی هنگام نماز که امام‏‎ ‎‏جماعت بودند عمامه می گذاشتند. سایر اوقات یک کلاه پوستی داشت که بر سر‏‎ ‎‏می گذاشت.‏

‏در اصفهان یادم می آید یک نفر به نام شیخ جعفر بود. که با هم همشاگردی بودیم. و‏‎ ‎‏بعدها کمتر می آمد سرکلاس. معلوم شد رفته یزد و بهائی شده. ولی با لباس آمد‏‎ ‎‏گلپایگان و انکار کرد که بهائی شده و نگذاشت کسی بفهمد. در گلپایگان می رفت مسجد‏‎ ‎‏نماز می خواند. نمازش از تمام مسجدها مفصل تر بود. مردم زیادی می آمدند آنقدر‏‎ ‎‏جمعیت که بیرون از مسجد هم می ایستادند و به او اقتداء می کردند. علماء می گفتند این‏‎ ‎‏بهائی است، مسلمان نیست، با او نماز نخوانید مردم باور نمی کردند. تا بعدها کشف شد‏‎ ‎‏بهائی است. مردم در حمام لنگ سرش کردند و کتکش زدند. او به سلطان آباد عراق که‏‎ ‎‏حالا اراک می گویند رفت و دولت به او دفتر اسناد رسمی داد.‏

‏مقرری و مستمری متداول دوران ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه به روحانیون داده‏‎ ‎‏می شد.‏‎[1]‎

‏در مدرسه ملا عبدالله سه اطاق بسیار خوب داشتیم. و خوب مدرسه ای بود، آب‏‎ ‎‏روان، خادم بافهم، حوض خوب، گلهای فصل عید و در بهار سبزی های جور واجور در‏‎ ‎‏پشت کوزه های آب، صفائی داشت. یک قهوه خانه بزرگ هم در مدرسه بود. نماز‏‎ ‎‏جماعت در مدرسه خوانده می شد. دو نماز جماعت می خواندند مردم و بازاریها رغبت‏‎ ‎‏زیاد به نماز و عبادت و اطاعت داشتند بخصوص نسبت به علما و پیش نمازها و طلاب‏‎ ‎‏خاضع بودند و تظاهری هم نبود. مرحوم حاج شیخ محمد تقی نجفی که از بزرگترین‏‎ ‎‏علمای اصفهان و ایران بود بسیار خاشع و خوش رفتار و متواضع بود و به دیدن من پانزده‏‎ ‎‏ساله آمد و من به استقبال او تا اواسط مدرسه رفتم. به آقای مشیر منشی بسیار خوش‏‎ ‎‏خط خود اشاره کرد و گفت پسر مرحوم آقا مصطفی امام جمعه. (مرا چون شکل پدرم‏‎ ‎‏بودم شناختند پدرم لقب امام جمعه را قبول نکردند امام جمعه خمین مرحوم آقا محسن‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 108
‏جعفرآبادی و بعد مرحوم شریعتمداری دیوکن کمره ای شدند و بعد دیگران).‏

‏در ایامی که نمی دانم برای چه و روی چه منشأ و مبنائی کرامات و معجزه ها به‏‎ ‎‏امامزاده هارون ولایات نسبت می دادند و جشنها و چراغانی و مهمانیها و نمازهای با‏‎ ‎‏جمعیت و پرطمطراق و اسلامی تشکیل می شد مرحوم آقای نجفی بدون تشریفات‏‎ ‎‏مغربها در مساجد می آمدند و به امام جماعت اقتداء می کردند. مقصود اینکه ایشان در‏‎ ‎‏تجلیل طلاب کوشا بودند. ما که در اصفهان تحصیل می کردیم ماهیانه هفت تومان و پنج‏‎ ‎‏قران مخارج داشتیم. مخارج ما سه نفر (مرحوم آقا میرزا علی محمد امام جمعه، حاج آقا‏‎ ‎‏هندی و من) به علاوه یک نوکر (مدتی مرحوم حاج میرزا رضا نجفی هم بودند) در روز‏‎ ‎‏هفت قران و نیم بود که از تاجر جهرمی شیرازی و کاروانسرای محمدصادق خان پول‏‎ ‎‏مسی صد دیناری و یک شاهی و یک پولی می گرفتیم و پول را دریافت می کردم و هفت‏‎ ‎‏قران و نیم در جیب سنگینی داشت و مخارج روزانه ما سه نفر و نوکر بود و کفایت‏‎ ‎‏می کرد و از طلاب دیگر یعنی اکثر طلاب اصفهان بهتر بود. در آن سنوات (1330 قمری)‏‎ ‎‏و ما قبل و ما بعد آن وجوهات به طلاب نمی رسید و موقوفه مدرسه شاید ماهی یک‏‎ ‎‏تومان بود. مرحوم آقا نجفی مرجع تقلید و مافوق علمای اصفهان به همه طلاب شهریه‏‎ ‎‏می دادند ولی ما سه نفر شهریه نمی گرفتیم روزهای جمعه کاروانسرای محمد صادق‏‎ ‎‏خان تعطیل بود و با نسیه می گذراندیم و از تعطیل و نسیه خوشوقت می شدیم. برای‏‎ ‎‏چلوکباب نسیه هر کدام یک قران مصرف داشتیم و اگر به باغی در خارج شهر می رفتیم‏‎ ‎‏مبلغ یک قران به باغبان در یک شب می دادیم و از میوه و شاه میوه هر چه می خواستیم‏‎ ‎‏استفاده می کردیم.‏

‏شرح حال اقوام ما در این تاریخ 1404 قمری (1363 شمسی) رضایت بخش نیست.‏‎ ‎‏و حال پسرها و دخترها موجب رضایت از جهت معاش و کار نیست و ناراحت هستند.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 109

  • . یک مطلب به نظرم آمد هر چند با روز و دوره منطبق نیست ولی حقیقتی است که ذکرش شاید خوب باشد به اکثر و اغلب علمای ایران به دو اسم و بعضی به یک اسم و عنوان کمک مالی می شد یکی به عنوان مقرری و یکی به عنوان مستمری و این مبالغ را علما می گرفتند و در عوض مالیات به دیوان می پرداختند اسم مالیات بنیچه بود و به قران گرفته می شد مثلاً یک ده، یک صد قران مالیات داشت بنیچه ده و به تفاوت از علماء و سادات هم قرانی دوازده قران می گرفتند و دیگران هر قرانی به تفاوت از دوازده قران به بالا تا چهل قران و در مقابل بنیچه مالکین در مقابل مبلغی که مالیات می دادند بایستی که یک سرباز نیز بدهند و به هر سربازی در سال مالک تقریباً صد قران به اسم مقرری و مستمری می داد که یکی از این دو عنوان را مالک باید از کیسه و چلیسه خود بدهد و یکی دیگر از این دو عنوان را که در سال کمتر از پنجاه ریال بود بابت مالیات بدهی خودش به دولت سرباز می پرداخت و محسوب می شد.