بخش دوم: شرح حال خاندان ما

نحوۀ برگزاری انتخابات در آن زمانها

‏ ‏

‏قضیه انتخابات در تمام دوره ها دیدنی و شنیدنی است که شمه ای از آنچه خودم دیدم و‏‎ ‎‏وارد بودم نقل می کنم. در دورۀ اول کوچک بودیم و انتخابات صنفی نسبتاً بهتر بود و‏‎ ‎‏دورۀ دوم که در سال 1327 هجری قمری افتتاح شد اصفهان بودیم و صلاحیت رأی‏‎ ‎‏دادن نداشتیم ولی دوره های بعد در جریان بودیم. دولت معمولاً دخالت رسمی نداشت‏‎ ‎‏حکام به میل خودشان با هر کاندیدایی که توافق می کردند کمک می کردند. در تشکیل‏‎ ‎‏انجمن های شهر و دهات اعمال نظر می نمودند مع ذلک هم مامورین مسلمانتر بودند و‏‎ ‎‏هم رجال و افراد ذی نفوذ و ذی شعور منتهی الامر نظر مالکین بزرگ بسیار مؤثر بود‏‎ ‎‏رعایای دهات را که واجد صلاحیت سنی بودند جمع می کردند و تحت حفاظت و حتی‏‎ ‎‏همراه با تفنگچی های خود به مرکز انجمن می بردند و نمی گذاشتند کسی به آنها نزدیک‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 113
‏شود یا تبلیغ کند چون رعایای بی سواد و بی اطلاع و مسلمان بهتر و بیشتر تحت تأثیر ملا‏‎ ‎‏احمدها، ملا ابوالقاسم ها قرار می گرفتند آن آخوندها که به اسم ملا و آخوند در بین مردم‏‎ ‎‏خوانده می شدند و احترام به آنها این بود که صدا می کردند آخوند ملا ابوالقاسم و گاهی‏‎ ‎‏آقا هم می گفتند. آنان هم متدین تر بودند و دروغ و تقلب و رشوه در این اقشار رایج نبود‏‎ ‎‏ولی بعضی حکام و بعضی مالکین گاهی پولی می گرفتند و رأیی می فروختند و تقلب هم‏‎ ‎‏نمی کردند. یک مثال یادم آمد شخصی رئیس عدلیه گلپایگان بود و خیلی زرنگ بود‏‎ ‎‏گاهی از شاکی و مشتکی عنه، از هر دو طرف دعوی رشوه می گرفت و مشمول (الراشی)‏‎ ‎‏نمی شد و بعد حکم می داد این بیچارۀ محکوم که پول داده بود و جار و جنجال می کرد‏‎ ‎‏قاضی می گفت چون محکوم شده تهمت می زند و دروغ می گوید.‏

‏باز هم حکایتی دارم بنویسم. شیخی زرنگ و مطلع پسر ده دوازده سالۀ خیلی خوش‏‎ ‎‏صورت و خوش هیکل را با لباس آخوندی زیبا و شب کلاه ترمه که خیلی عنوان داشت و‏‎ ‎‏عبا و قبا پیدا کرد و این بچه بسیار باهوش و حافظه بود و تا دو سال قبل زنده بود و او را‏‎ ‎‏کشتند و قاتل شناخته نشد. این پسر شهاب الدین لاهوتی گلپایگانی نام داشت و چند منبر‏‎ ‎‏علمی خوب مثلاً دربارۀ «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» با آب و تاب به او یاد داده‏‎ ‎‏بود. این بچه را بغل می گرفتند و بالای منبر می بردند و او با لهجۀ مخصوص گلپایگانی‏‎ ‎‏منبر می رفت، آیه می خواند، عربی می گفت، مطلب می گفت. در گلپایگان، خمین،‏‎ ‎‏تهران، غیره و در دربار سلطنتی و مجالس وزرا و رجال و علمای اعلام منبر می رفت‏‎ ‎‏و هنگامه ای برپا کرده و مردم دستش را می بوسیدند و افتخار می کردند و وعاظی‏‎ ‎‏مانند مرحوم آقا میرزا محمد کوثر همدانی و غیره منابرشان با بودن این طفل از‏‎ ‎‏رواج افتاده بود و پول زیادی هم به او می دادند. مردم عوام در مجالس از او مسائل دینی‏‎ ‎‏و علمی می پرسیدند و او جواب مختصری می داد و می گفت در منبر به من الهام‏‎ ‎‏می شود. بعد این طفل بزرگ شد و وکیل در عدلیه شد و محضر (که امروز به آن دفتر‏‎ ‎‏اسناد رسمی می گویند) گرفت. حالا ورثه اش حقوق بیمه می گیرند. راجع به انتخابات در‏‎ ‎‏دورۀ تسلط رضاخان خاطراتی دارم که در قسمت مربوط به خودش در آینده خواهم‏‎ ‎‏نوشت.‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 114