بخش دوم: شرح حال خاندان ما

مسافرت من به نجف اشرف

‏ ‏

‏بعد از اصفهان خواستیم به نجف اشرف مشرف شویم. ماشینی را کرایه کردیم که از‏‎ ‎‏ماشین های بزرگ بود ولی صندلی نداشت. یک فرش در آن انداخته بودیم و روی فرش‏‎ ‎‏نشسته بودیم. راننده و شاگردش هندی بودند و نمی توانستند خوب فارسی صحبت‏‎ ‎‏کنند. میرزاعلی لوقا هم برای زیارت کربلا و نجف همراه ما آمده بود. سوادی نداشت و‏‎ ‎‏خیلی هم غلط حرف می زد. کلمات عربی را نمی توانست بگوید. تریاک کش هم بود.‏‎ ‎‏وافور می کشید، زیاد! در بین راه کرمانشاه تریاک هایش را توی بسته ای گذاشته بود و یک‏‎ ‎‏مقداری اسکناس (نت)، یک تومانی و اینها توی پاکت تریاک ها گذاشته بود، به مرز که‏‎ ‎‏رسیدیم ما را تفتیش کردند و تریاک های میرزا علی کشف شد. او را گرفتند. گفت: چرا‏‎ ‎‏مرا گرفتید؟ گفتند: برای اینکه تریاک قاچاق دارید و چقدر جریمه دارد پاسخ داد:‏‎ ‎‏جریمه اش پهلویش بود. من جریمه را کنارش گذاشته بودم که اگر تریاک کشف شد‏‎ ‎‏جریمه اش را بردارند و به من کاری نداشته باشند. گفتند بسیار خوب. جریمه و تریاک را‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 121
‏برداشتند و او را رها کردند.‏

‏به ما گفتند چون گمرک این ماشین پرداخت نشده؛ لذا باید برگردید به کرمانشاه و‏‎ ‎‏حسابتان را تسویه کنید. و ما برگشتیم. موقع برگشتن با فرد حقه بازی روبرو شدیم که‏‎ ‎‏کارش این بود که همیشه خودش را به ماشین ها می زد و نقش بر زمین می شد و وقتی‏‎ ‎‏مامورین نظمیه (ژاندارمری) ماشین را نگه می داشتند می گفت من پایم زخم شده است‏‎ ‎‏و چه. یا دستم مثلاً درد گرفته و یک تومان، دو تومان به او می دادند و بدین گونه پول‏‎ ‎‏درمی آورد. اتفاقاً با ما هم مواجه شد و خودش را به ماشین زد. راننده ماشین یک تومان‏‎ ‎‏یا نمی دانم چقدر پول به او دادند تا از شرش راحت شوند. بعد آمدیم گمرک. رئیس‏‎ ‎‏گمرک شخصی بود به نام ظلی که گویا پسر ظل السلطان بود. وقتی با او مذاکره کردیم‏‎ ‎‏اجازه داد ماشین برود و در بازگشت راننده به گمرک برود و حسابش را تسویه بکند. این‏‎ ‎‏بود که راهمان را ادامه دادیم رسیدیم به خانقین و از آنجا هم روانه نجف و کربلا شدیم.‏‎ ‎‏میرزا علی هم آمد و زیارت می رفت وقتی وارد کربلا شدیم مرحوم آیت الله آقا ضیاء‏‎ ‎‏عراقی که از مجتهدین بزرگ عتبات و اهل سلطان آباد اراک بود به دیدن ما آمد و ما هم‏‎ ‎‏بازدید ایشان رفتیم و روابط زیادی با وی پیدا کردیم. بعد هم مدتی در نجف اشرف‏‎ ‎‏اقامت گزیدیم.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 122