بخش دوم: شرح حال خاندان ما

زندگی مرحوم نورالدین هندی

‏ ‏

‏شرح حال مرحوم آقا نورالدین هندی را می نویسم که البته محتاج به یک فصلی مستقل یا‏‎ ‎‏یک کتاب است ولی قدرت نوشتن از من سلب شده و به اختصار می نویسم.‏

‏تولد آقای آقا نورالدین سحر 27 رمضان 1315 قمری در همین عمارت مسکونی‏‎ ‎‏خمین بوده و در زیر سایۀ پدرمان مرحوم آقا مصطفی و مادرمان هاجر آغا خانم تا سال‏‎ ‎‏1320 قمری و تا زمان شهادت پدر زندگی می کرد و سال بعد از شهادت پدر در عمارت‏‎ ‎‏محمد حسین خان از خوانین خمین (که مسکونی صارم لشکر عمه زادۀ ما بود) و در‏‎ ‎‏صحن عمارت با حضور تعدادی از جمله عبدالله میرزا حشمت الدوله پسر یا نوۀ شاهزاده‏‎ ‎‏عباس میرزای معروف و حضور محترمین لباس وی در سن حدود شش سالگی تبدیل به‏‎ ‎‏عمامه و عبا و قبا و غیره به سبک علمای سالخورده شد و کلاه نمدی زرد شبیه شیرازی‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 123
‏به عمامۀ مشکی تغییر کرد ولی رفتارش رفتار بچگی بود و بازی با بچه ها را فراموش‏‎ ‎‏نکرد و در چاله نزدیک منزل که بعد از صبح و قبل از غروب محل تجمع اطفال بود به‏‎ ‎‏شیطنت مطبوع و معمول روز می گذرانید و برای نهار هم به زور می آمد. این چاله صبحها‏‎ ‎‏و عصرها محل گاوها بود که گاو گله بان آنها را صحرا می برد و برمی گرداند.‏

‏بهار که می شد من و ایشان با نوکر به دشت و کوه برای تفریح و چیدن ریواسهای‏‎ ‎‏متوسط خمین و کمره و نیز چیدن جوقاسم‏‎[1]‎‏ می رفتیم و عمامه و عبا مانع نبود تفنگ و‏‎ ‎‏تفنگچی ها نیز از دزدها جلوگیری می کردند و خوش بودیم و در سفر عراق (اراک) و‏‎ ‎‏تهران ایشان با مرحومه عمه و مادر و خواهر بزرگتر و من، عموی مادر و زن پدر، سواری‏‎ ‎‏از امامزاده یوجان روزهای جمعه یا شنبه به خمین و منزل مرحوم دائی می رفتیم و مادر‏‎ ‎‏دائیها نمی دانم عمۀ آقای آقا باقر شمس بود یا قوم دیگری داشت و تا آخر هفته بودند.‏‎ ‎‏خیلی یاغی و طاغی و متمرد بود. یک روز دیدم دهنۀ اسب سواری به دست گرفته بود به‏‎ ‎‏مرحوم افتخارالعلما که همگی به او آمیرزا می گفتیم گفت آمیرزا می خواهم دهنه ات کنم‏‎ ‎‏و آمیرزا جرأت نکرد نزدیک برود. بعد از خمین در سال 1326 یا 1327 به اتفاق همین‏‎ ‎‏آمیرزا به اصفهان برای ادامه تحصیل رفتیم مرحوم حاج میرزا رضا نجفی پسر عمه و‏‎ ‎‏شوهر خواهر بزرگمان در اصفهان مدرسه ملا عبدالله بود ما هم آنجا رفتیم من شرایع را‏‎ ‎‏نزد ایشان شروع کردم و مرحوم هندی هم مشغول شد. ولی ایشان به درس عربی‏‎ ‎‏کم علاقه بود و نتوانست اجازه بگیرد ولی من اجازه گرفتم و پس از آن برگشتیم و‏‎ ‎‏متأسفانه مادر و عمه نگذاشتند به درس ادامه دهیم با اینکه مرحوم آقای آقا میرزا رحیم‏‎ ‎‏ارباب به من می گفت ادامۀ تحصیل برای شما واجب عینی است نه کفایی.‏

‏آقای هندی در اوائل مراجعت از اصفهان کمی بعد از سال 1340 قمری همسری به‏‎ ‎‏نام سیاره خانم اختیار کرد و از او یک پسر به نام آقای آقا محمد و دو دختر به نام اقدس‏‎ ‎‏خانم و منظر خانم باقی ماند و هر سه سلامت و دارای اولاد و احفاد هستند. اقدس خانم‏‎ ‎‏عروس اینجانب عیال مرحوم ناصر هندی بود که ناصر در مشهد مقدس در سال 1350‏‎ ‎‏شبانه کشته شد. که شرحش آمد از آن مرحوم دو پسر و یک دختر باقی مانده است.‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 124
‏پسرها حمید و سعید در اروپا هستند و دختر در تهران شوهر کرده و سلامت هستند‏‎ ‎‏مادرشان اقدس خانم در تهران و سالم است. آقای آقا محمد پسر بزرگ مرحوم هندی‏‎ ‎‏دارای عیالی به اسم اعظم خانم از اقوام مرحوم حاج معتمد السادات و دارای اولاد‏‎ ‎‏هست و یکی از دختران او ماه منظر خانم است که به آقای آقا رضا مهاجری شوهر کرده‏‎ ‎‏و شوهرش چون بازنشسته شده است در گلپایگان هستند. مرحوم هندی عیال دیگری به‏‎ ‎‏نام حاجیه محترمه خانم از خانوادۀ محترم مستوفی کمره ای و فعلاً در قید حیات است و‏‎ ‎‏مختصری کسالت دارد. از او چهار پسر به نامهای منصور، مسعود و محسن (که در تهران‏‎ ‎‏زندگی می کنند) و مهدی که در آمریکا زندگی می کند مانده است و یک دختر به نام‏‎ ‎‏حاجیه زینت خانم است که با آقای حاج امان الله مستوفی(همشیرزادۀ) ما شوهر کرده و‏‎ ‎‏بسیار با فراست و فهم و خانه دار است. ‏

‏مرحوم هندی در خمین اوائل به امور کشاورزی پرداخت و در دورۀ بعد از کودتای‏‎ ‎‏رضاخان و سید ضیاء در سن جوانی به ریاست دادگستری خمین انتخاب شد. مرحوم آقا‏‎ ‎‏میرزا علی محمد امام جمعه که از ما بزرگتر و پسر عمه ام بود به عنوان فقیه دادگستری‏‎ ‎‏انتخاب شد (در صدر احاطه سردار سپه، سعی داشتند اشخاص خوش نام و خوش‏‎ ‎‏سابقه را انتخاب کنند و در عدلیه و معارف و اوقاف افراد معمم و موجه انتخاب‏‎ ‎‏می شدند). مدتی ایشان متصدی عدلیه بود و بر طبق موازین شرعیه، بیّنه و یمین به علما‏‎ ‎‏مراجعه می شد که امور، شرعاً تسویه شود. باز قانون نفوذی نداشت. بعداً مرحوم آل‏‎ ‎‏شهید که بسیار موجه و صالح بود برای خمین و عدلیه تعیین و در صدر ادارات و مقامات‏‎ ‎‏قرار گرفت. او مراتب شرعی را مراعات می کرد و در مسافرت به تهران در دیوان وزارت‏‎ ‎‏عدلیه یا وزارت دیگری نشسته بود. هنگامی که سردار سپه از جلوی او عبور می کند، این‏‎ ‎‏آخوند جلو او برنمی خیزد رضاخان این عمل را بی احترامی تلقی کرده و این مرد‏‎ ‎‏سالخورده و متدین و رشید و غیور مورد ضرب و شتم سردار سپه واقع می شود. بعد به‏‎ ‎‏رضاخان موقعیت این آقا را می گویند و او برای جبران اهانت پنجاه تومان برایش‏‎ ‎‏می فرستد. او پنج تومان را بر می دارد و می گوید به ایشان بگویید باقی را به فقرا بدهد.‏‎ ‎‏این را بگویم که سردار سپه در بدو امر خسیس بود.‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 125

  •  شبیه سیب زمینی که پختنی و خوردنی است و علفش شبیه علف و گل زعفران بی بو می باشد.