بخش دوم: شرح حال خاندان ما

رفتار ژاندارم ها با مردم خمین

‏ ‏

‏برای من و مرحوم هندی و گاهی هم برای ایشان به تنهایی بسیاری شداید و گرفتاریهایی‏‎ ‎‏پیش آمده و با عنایت خداوندی بد عاقبت نبوده است. زمانی که ریاست ژاندارمری با‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 127
‏سوئدی ها بود و از جهات سیاسی حقوق به آنها نمی رسید و در مضیقه بودند در بازار‏‎ ‎‏خمین صندوق کسبه را خالی کرده و بردند. بالاخره مردم به ما ملتجی شدند و من و‏‎ ‎‏مرحوم هندی و مرحوم آقا میرزا عبدالحسین دائی با جمعیت بسیاری پیاده سمت ده‏‎ ‎‏فرفاهان رفتیم که برویم عراق ‏‏[‏‏اراک‏‏]‏‏ شکایت کنیم. ژاندارمها ریخته سر مرا شکستند و‏‎ ‎‏همه را به خمین و باغ شهربان‏‎[1]‎‏ بردند. حاکم امر کرد ما را به همدان تبعید کنند. طبیب سر‏‎ ‎‏مرا معالجه می کرد و من برخلاف ملایمت دایی و برادرم با شدت هر چه تمامتر در مقابل‏‎ ‎‏حاکم ایستادگی کردم و گفتم بسیار خوب همین الساعه اگر می توانی مرا تبعید کن هر چه‏‎ ‎‏دائی و برادر به پهلوی من می زدند که سکوت کنم من قبول نکردم و با عصبانیت اعتراض‏‎ ‎‏می کردم. حاکم سکوت کرد و ما را رها کرد، ولی در اطراف منزل ما بالای مسجد و‏‎ ‎‏کاروانسرا از مامورین ژاندارمری گذاشته بودند که مبادا ما شبانه به شکایت برویم و خبر‏‎ ‎‏به وزارت داخله رسیده بود و به من نامه ای نوشته بودند و معذرت خواسته بودند. این‏‎ ‎‏یکی از طرق قضیه بود.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 128

  •  باغ شهربان باغی قدیمی و بسیار بزرگ در حاشیه غربی شهر خمین بود. اکنون پس از تغییرات اساسی به نام پارک شهید بهشتی خوانده می شود. ناشر