بخش دوم: شرح حال خاندان ما

ناامنی ها و پیشنهاد نصب رئیس راهزنان خمین به سمت راهداری

‏ ‏

‏ناامنی و هرج و مرج با شدت ادامه داشت و دو نفر از ژاندارمها که منزل را محرمانه زیر‏‎ ‎‏نظر داشتند اسدالله خان و عزت الله خان پسر محمد حسینخان بودند که در عمارت او ما را‏‎ ‎‏معمم کرده بودند یک روز به اتفاق مرحوم هندی و شوهر همشیره مان آقای نجفی برای‏‎ ‎‏تفریح به کوه حسن فلک و قلعۀ حسن فلک که اقامتگاه دزدها بود با همین عزت الله خان و‏‎ ‎‏اسدالله خان و جمعی دیگر رفتیم گردش، برای چیدن ریواس و جوقاسم یکی از‏‎ ‎‏تفنگچی های ما به نام میرزا آقا، (شوهر دایۀ امام) مسلح به قلعه وارد شد. دزدها او را‏‎ ‎‏احاطه کردند. او می گوید که فلان و فلان به قلعه می آیند. دزدها لباس دزدی و شلوار و‏‎ ‎‏کلاه و غیره را عوض می کنند و برای پذیرایی آماده شدند ما هم رفتیم اگر بخواهم‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 128
‏تمامش را بنویسم خیلی مفصل است ولی چون خالی از تفریح و سیاست نیست مصدع‏‎ ‎‏می شوم. به رئیس دزدها که اسمش دودعلی (داود علی) بود گفتیم بیا با ما برویم گفت‏‎ ‎‏(نترم بیام کو) یعنی من نمی توانم کوه بیایم ما رفتیم. نمی دانم چند شب کوه بودیم. در‏‎ ‎‏مراجعت، تعدادی گوسفند به من، به عنوان تحفه ای مرسوم محل دادند من رد کردم اما‏‎ ‎‏آقای نجفی قبول کرد که گوسفندها را تحفه ای بردارد. پرسیدیم مندال (بچه های‏‎ ‎‏گوسفندها یعنی بزغاله و بره ها) چه شدند؟ گفتند: مندال را دزدها برده اند. باز مختصر‏‎ ‎‏می کنم یک نفر غریبه با ما آمد در بین راه به کوه و پشت کوه (پشت کوه بوجه) برای نهار‏‎ ‎‏رفتیم. آن غریبه هم بود بعد که خمین آمد آن شخص ناشناس به ژاندارمری اطلاع‏‎ ‎‏می دهد که این گوسفندها را حسن فلک از من دزدیده و به حضرت حجت الاسلام‏‎ ‎‏تحفه ای داده است. گوسفندها را در مقابل دو سه گوسفند که به آقا دادند استرداد‏‎ ‎‏نمودند آیا خودشان بردند یا به صاحب دادند نمی دانم. من به رئیس ژاندارمری گفتم این‏‎ ‎‏دود علی (داود علی) برای راهداری و جلوگیری از دزدها خوب است. قبول کرد و رئیس‏‎ ‎‏دزدها شد دزد بگیر و مامور دولتی، تا دزدی به قافله ای زد. این دزدی بدون اطلاع داود‏‎ ‎‏علی شده بود. به خمین شکایت کردند. رئیس ژاندارمری خمین که از خوانین گلپایگان‏‎ ‎‏بود به تعقیب دزدها رفتند و داود علی را که بما گفت نمی توانم کوه بروم دنبال دزدها‏‎ ‎‏بردند. او به قافله می گوید کجا شماها را لخت کردند به داود علی نشان می دهند. قدری‏‎ ‎‏راه می رود و به قافله می گوید شما هم که به قدر دزدها بوده اید چرا زد و خورد نکردید.‏‎ ‎‏جمعیت شما کمتر از دزدها نبوده رئیس ژاندارمری خمین می پرسد از کجا می گویی که‏‎ ‎‏اینها تعدادشان کمتر نبوده. می گوید از محل پاهای قاطرها و الاغها و مدتی طول کشیده تا‏‎ ‎‏دزدها اینها را لخت کرده اند و اقامه دلیل می کند بعد رد پای دزدها و حیوانات را می گیرد‏‎ ‎‏تا بپای کوهی می رسد که سنگ علامت پا را نشان نمی دهد می ایستد و فکر می کند.‏‎ ‎‏می گوید دزد بزرگ قد بلندی نداشت. می گویند چرا. می پرسد تفنگ یازده تیر به دوشش‏‎ ‎‏نبود؟ می گویند چرا. می گوید این فلان شخص است و به فرنق رفته (ممکن است من‏‎ ‎‏اسم ده را اشتباه کنم) و در خانۀ فلان شخص او را نگاه نداشته و رفته است به ده نو خانه‏‎ ‎‏فلانی. ژاندارمها می روند به ده اول صاحبخانه تصدیق می کند و به ده دوم می روند و او را‏‎ ‎‏دستگیر می نمایند. ‏


کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 129
‏این پیش آمدها برای من و مرحوم هندی مکرر واقع می شد.‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 130