در سال 1302 و 1303 که حدود هشت ماه تهران بودم و در مدرسه سپهسالار به درس
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 152
مرحوم مدرس اول آفتاب می رفتم و نوعاً در منزل مرحوم مدرس رفت و آمد داشتیم. اوایل فقط یک درس خارج می رفتیم بعد ایشان گفتند چرا در یک درس شرکت دارید گفتیم برای خوردن صبحانه و چای بیش از یک درس نمی رسیم. فرمودند من که چای نمی خورم چی شده، شما هم چای نخورید. بعداً دو درس فقه و اصول می رفتیم و در باب همایون منزلی به ماهی ده یا دوازده تومان با سه چهار نفر اقوام و رفقا و یک نوکر شخص من اجاره کردیم. یک روز فتح الله خان موجر خانه که در باب همایون مغازه داشت منزل ما آمد، و نشسته بود که زنی وارد شد و صحبتی کرد و رد شد. فتح الله خان گفت این زن کی است؟ گفتیم او را نمی شناسیم. پرسید چه کار دارد؟ گفتیم می آید می گوید لباس بدهید بشویم یا سیگار و امثال آن می آورد. گفت او را راه ندهید این جاسوس نظمیه و زن شیخ حیدر علی نیاورانی، قاضیِ عسگر است. همین موقع زن دیگری آمد و رفت در اطاق مجاور گفت این کیست و چه کار دارد؟ گفتیم صیغۀ آقای میرزا عبدالحسین دایی ما است. فتح الله خان گفت این زن شوهر دارد من به دایی ام نوشتم که این زن شوهر دارد و فرستادم در آن اطاق بلافاصله زن آمد بیرون و رفت و دیگر دیده نشد چون مطلب به آنجا رسید و شوریده نویسی می کنم مطالب مربوط به این هشت ماهه را بعضاً می نویسم.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 153