بخش سوم: ظهور حکومت پهلوی در ایران

ملاقات رشدیه با مدرس برای قبولاندن جمهوریت رضاخان

‏ ‏

‏یادم نیست اواخر 1302 یا اوائل 1303 بود که در منزل مرحوم مدرس بودیم عصر بود‏‎ ‎‏چند نفری بودیم که من با دو نفر دیگر بودم و عموی شیخ حیدرعلی نیاورانی‏‎[1]‎‏ هم بود‏‎ ‎‏شیخی با قد بلند و قیافه ای نافذ و چشمهای بسیار زاغ و پیراهن بلند کرباس و معمم وارد‏‎ ‎‏شد عموی حاج شیخ حیدرعلی نیاورانی او را معرفی کرد که آقای حاج میرزا حسن‏‎ ‎‏رشدیه و صاحب کتاب صد درس است (من کتاب را ندیدم) به مرحوم مدرس عرض‏‎ ‎‏کرد مطالب مهمی دارم و می خواهم در میان بگذارم. فرمودند فردا اول آفتاب (صبح)‏‎ ‎‏بیایید. به ما هم فرمودند صبح بیایید و همین جا چایی بخورید. رشدیه رفت آن آقای‏‎ ‎‏نیاورانی از رشدیه تنقید کرد و مطالب گفت در هر صورت صبح رفتیم در طاق نمایی‏‎ ‎‏نشستیم برای هر یک نان و یک استکان چای آوردند یادم نمانده که پنیر هم بود یا خیر‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 153
‏چای دوم را تقاضا کردیم و گویا عمواوغلی (نوکر شهید مدرس) بود آورد. دو گرده نان از‏‎ ‎‏دهات اصفهان آورده بودند خیلی خشک بود. بعد رشدیه شروع به صحبت کرد ملاقات‏‎ ‎‏خود را با مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری و مرحوم حاج آخوند رستم آبادی و استخاره‏‎ ‎‏قرآن برای ملاقات مرحوم نوری و آیه استخاره (قل بفضل الله و برحمة) و منصرف کردن‏‎ ‎‏مرحوم نوری و رستم آبادی از مخالفت با مشروطه و مراجعت به تهران از حضرت‏‎ ‎‏عبدالعظیم شرح داد. چون ملاقات در یکی از حجرات غربی حضرت عبدالعظیم بوده‏‎ ‎‏پس از این مقدمات مشروح عرض کرد که هوا فعلاً ابر و طوفانی است از آسمان کشتار و‏‎ ‎‏خونریزی مشاهده می شود و شما می توانید جلوگیری کنید و امور را در دست بگیرید و‏‎ ‎‏پیشنهاد کرد که (رشدیه نگفت حامل پیام است و از طرف خودش یا دیگری می گوید)‏‎ ‎‏موافقت کنید سردار سپه رئیس جمهور شود و شما رئیس الوزرا و هشت نفر از علما را‏‎ ‎‏انتخاب کنید برای وزارت و با این عمل کارها اصلاح و خونریزی تمام می شود و امور به‏‎ ‎‏دست خود شما می افتد (در این اوقات مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در تهران و باغ‏‎ ‎‏پنبه تشریف داشتند مرحوم مدرس از جلو ایوان برخاستند سرپا و فرمودند اگر هشت‏‎ ‎‏نفر آخوند می شناختم که دنبال سناری (صد دیناری عُشر یک قران) نیستند قبول‏‎ ‎‏می کردم ولی اگر قبول کنم و آخوندها دنبال پول و مقام و عنوان باشند به ضرر تمام‏‎ ‎‏می شود و نتیجه اش این می شود که مردم از تقلید ماها دست برمی دارند. رحمة الله علیه‏‎ ‎‏چقدر بیدار و هشیار (هوشیار) بودند و قضیه خاتمه یافت ولی یک مطلب را فرمودند که‏‎ ‎‏من با این جمهوری جداً مخالف هستم ولی اگر جمهوری عملی شود بر جمهوری سوار‏‎ ‎‏می شوم و عنان و مهارش را به دست می گیرم. کاش مقامات روحانی به روشنی ایشان‏‎ ‎‏بودند یا از نظرات ایشان استفاده می کردند.‏

‏رضاخان پس از استیلای قاطع به استقرار قشون و تعقیب ایلات عشایر و رؤسا و‏‎ ‎‏منتفذین ولایات و کشتارهای کذایی دست زد که مردم می دیدند و خون دل می خوردند‏‎ ‎‏و جراید مخالف و اقلیت مجلس و احزاب مخالف در تنگنا و زندان و توقیف و حبس و‏‎ ‎‏تبعید به سر می بردند و فقط حکومت فردی برقرار بود و مردم از رجال و بازاری تاجر و‏‎ ‎‏کاسب و علما و سادات بالاتفاق (مگر دو صدم) با رضاخان مخالف بودند و در رأس‏‎ ‎‏مخالفین مرحوم سید حسن مدرس اسپه ای معروف و مرحوم دکتر مصدق و‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 154
‏مؤتمن الملک و مشیرالدوله بودند و کثیری از وکلا و علما نیز علناً مخالفت می نمودند.‏‎ ‎‏چنین مستفاد می شد که سیاست خارجی هم بر سرکوب علما و روحانیون و بازار و تجار‏‎ ‎‏و زنها و غیرهم و محو اسلام دست به کار شده و بین مرحوم مدرس و مخالفین با سردار‏‎ ‎‏سپه قبل از سلطنت درگیری به عمل آمد و احیاءالسطنه‏‎[2]‎‏ ‏‎[3]‎‏ برای احیای رضاخان و محو‏‎ ‎‏اسلام سیلی به صورت مرحوم مدرس زد. در آن موقع مردم بسیار نگران بودند و‏‎ ‎‏اشعاری با ترس و رعب می خواندند بدین مطلع: ‏

‏ ‏

‏از آن سیلی ولایت پر صدا شد           دکاکین بسته و غوغا به پا شد‏

‏ ‏

‏مردم دکانها را بستند. آن روزها من تهران بودم. روزهای آخر حوت سال 1302 و‏‎ ‎‏نزدیک عید نوروز بود. رئیس نظمیه درگاهی بازار آمد و تیراندازی کرد، مردم به طرف‏‎ ‎‏مسجد رفتند. در مسجد را بستند و نگذاشتند مردم به مسجد بروند. مرحوم خالصی زاده‏‎ ‎‏معروف در چهارسوق بازار عبای خود را انداخته و به نماز مشغول شده بود و‏‎ ‎‏می خواست علیه سردار سپه تبلیغات گسترده انجام دهد. از نماز جلوگیری کردند و مردم‏‎ ‎‏در زیر لوای ائمه جماعات به سمت مجلس شورای ملی حرکت کردند و گویا مرحوم‏‎ ‎‏خالصی زاده در جلو جمعیت بود. که من متوجه حضور آن مرحوم نشدم. بعدها در‏‎ ‎‏تاریخی خواندم که تدین به مرحوم خالصی زاده پرخاش کرده و با او کتک کاری نموده‏‎ ‎‏است. هر چند مرحوم خالصی زادۀ با شهامت و تهوّر و شجاعت کتک خور نبود.‏‎[4]‎

‏در آن روز من در خیابان فخرآباد نزدیک مسجد فخرالدوله به دیدن مرحوم میرزا‏‎ ‎‏محمدخان معظم السلطان گلپایگانی وکیل مجلس رفتم. در مراجعت حدود مدرسه‏‎ ‎‏سپهسالار(شهید مطهری فعلی) مصادف با مردم زیادی شدم که علیه رضاخان شعار‏‎ ‎‏می دادند و در جلو جمعیت علما و معممین بودند. من قهراً جلو مردم واقع شدم و برای‏‎ ‎‏مجلس شورای ملی در حرکت بودیم. در این بین عدهّ ای سوار مسلح از شهربانی به‏‎ ‎‏خیابان وارد و ناچار مردم راه را برای آنها باز کردند. زد و خورد شروع شد. مردم با‏‎ ‎‏سنگهایی که برای سنگ فرش خیابان آورده بودند، به آنها حمله کردند و سنگها را به‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 155
‏اسب ها و اسب سوارها می زدند و ظاهراً بعضی از آنها را هم از اسب به زیر کشیده‏‎ ‎‏بودند. خلاصه آنها فرار کردند، اما تیراندازی ننمودند. در شلوغی جمعیت و جزر و مد‏‎ ‎‏مردم کفش های من از پایم در آمد و پابرهنه در پناه تیرسیمانی برق از هجوم جمعیت‏‎ ‎‏محفوظ ماندم و سپس که برای خرید کفش به همان حوالی مراجعه کردم از مابقی قضایا‏‎ ‎‏و بقیه جریان اطلاعی به دست نیاوردم یا اینکه فراموش کرده ام اما در دوم یا سوم‏‎ ‎‏روز حمل (فروردین) 1303‏‎[5]‎‏ (3 یا 4 روز بعد) به همراهی نوکرمان به نام‏‎ ‎‏مشهدی محمدباقر گلپایگانی برای همراهی و همکاری به سرچشمه رفتیم و به‏‎ ‎‏مردم کوچه و بازار تهرانی و غیرتهرانی، علما و تجار جمعیت که بسیار بسیار‏‎ ‎‏زیادی لاتعدولاتحصی بود، ملحق شدیم. این جمعیت کثیر تمام میدان جلو بهارستان و‏‎ ‎‏خیابانها را احاطه کرده و علیه رضاخان سردار سپه قیام و به مجلس شورای ملی مراجعه‏‎ ‎‏و تقاضا و انتظار طرد او را داشتند من چون خسته شدم و برایم توقف مشکل شد، از‏‎ ‎‏خیابان شاه آباد (شغال آباد) راهی منزل در باب همایون شدم.در بین راه دیدم عده زیادی‏‎ ‎‏نظامی که شنیدم ارمنی در بین آنها زیاد بود به سمت مجلس می روند. رفتند و حمله‏‎ ‎‏کردند چون پیدا بود که قصد حمله دارند. من به منزل نرسیده دیدم جمعیت، فراری و در‏‎ ‎‏حال فرار و انقلاب هستند. ظاهراً نظامیان سواره به مردم حمله کرده و جمعی زیردست‏‎ ‎‏و پای اسبها خرد و له و کشته و به اصطلاح آن روز و بنا به فرمودۀ مدرس شهید «هندوانه‏‎ ‎‏لقّی» شدند.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 156

  • . شیخ حیدر علی نیاورانی قاضی عسکر نظمیه بود و بنا به گفته فتح الله خان صاحب خانه ما، زنش نیز جاسوس بود.
  • . کلمتین احیاء السلطنه لقب او نبوده و بر سبیل معنی ذکر شده و ضارب لقب دیگری داشته است اسم او حسین و لقبش عطاءالسلطنه و نام خانوادگی بهرامی حسین بهرامی عطاءالسلطنه معروف به احیاءالسلطنه.
  •  احیاءالسطنه لقب او نبوده و بر سبیل معنی ذکر شده و اسم این شخص حسین بهرامی بود که حسین بهرامی عطاءالسطنه معروف به احیاءالسطنه بود.
  • . گویا از یزد که تبعید بود به ساوه منتقل و تبعید شد و شرحی به من نوشته بود که مدلول آن را یادم نیست این شخص عالی مقام ضد انگلیس را به تهمت همکاری با انگلیس شهرت دادند ولی قضیه برخلاف بود تبعیدها مخالفت ها با سردار سپه دلیل بارز قضیه بود من با ایشان زیاد مرتبط بودم منزل ما با ایشان در 1324 و 1325 در خیابان شاه آباد بود ولی در 1302 و 1303 من در باب همایون بودم و مرحوم خالصی زاده در شاه آباد کوچه مخبرالممالک یا مخبرالسلطنه تردید از داعی است بود.
  • . فروردین در آن تاریخ به نام حمل بود و حوت به جای اسفند ماه بود.