بخش سوم: ظهور حکومت پهلوی در ایران

چگونگی قطع دوستی امیرمفخم با رضاشاه

‏ ‏

‏حالا به قطع این دوستی و روابط بپردازیم. وقتی که شاه در سفر شمال و ده نو (نوشهر‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 167
‏کنونی) برای اسب دوانی یا شکار می رود نصرت الدوله و سردار اسعد وزیر جنگ و‏‎ ‎‏تیمور تاش سردار معظم‏‎[1]‎‏ و شهاب السلطنه بختیاری برادر خانم مرتضی قلی خان‏‎ ‎‏صمصام بختیاری و مرحوم صدر الاشراف هم ملازم خدمت بوده اند و اول شب رضاشاه‏‎ ‎‏با سردار اسعد جعفرقلی خان با هم قمار می کنند (مرحوم صدرالاشراف اهل این امور‏‎ ‎‏نبود) گویا از اقبال السطنه ماکویی دو اسب برای شاه پیشکش آورده بودند گویا او یکی از‏‎ ‎‏دو اسب را به سردار اسعد می دهد مرخص می شود و به محلی که مرحوم صدرالاشراف‏‎ ‎‏بوده می رود. در این اثنا که مشغول شب نشینی بودند، افسری می آید و به سردار اسعد‏‎ ‎‏سلام می دهد و می گوید حضرت اشرف بازداشت هستند. جواب می دهد که اشتباه‏‎ ‎‏می کنی من الآن  در حضور اعلیحضرت بودم و یک اسب به من لطف فرمودند. عرض‏‎ ‎‏می کند اشتباه نمی کنم می گوید من کیستم؟ جواب می دهد حضرت اشرف سردار اسعد‏‎ ‎‏وزیر جنگ و بعد به آقای صدرالاشراف هم می گوید جنابعالی هم بازداشت هستید و‏‎ ‎‏بازداشت عملی می شود بعد از مختصر ساعتی به مرحوم صدرالاشراف می گویند شما‏‎ ‎‏بازداشت نیستید و اشتباه شده و شهاب السلطنه را هم زندانی می نمایند. امیرمفخم مطلع‏‎ ‎‏می شود و برای دلداری خواهر شهاب السلطنه به نام بی بی ماه بیگم (خانمِ مرتضی‏‎ ‎‏قلی خان صمصام بختیاری) به خانه بی بی و در مقابل سفارت انگلیس می رود.‏‎[2]‎‏ (آنهم‏‎ ‎‏تفصیلی دارد بعد خواهم نوشت) امیرمفخم را دلداری می دهد و می گوید که می روم‏‎ ‎‏پیش شاه سردار اسعد و شهاب السلطنه را آزاد می کنم بی بی ماه بیگم تاکید و اصرار‏‎ ‎‏می کند که نروید و شفاعت نکنید، صلاح نیست. امیرمفخم به توصیه بی بی توجه‏‎ ‎‏نمی کند چون بنا بود برود به حکومت علی الاطلاق بختیاری و چهار محال با توسعه آن‏‎ ‎‏منطقه و با شاه مذاکره کرده بود که چشمهایم محتاج به معالجه و دکتر چشم است‏‎[3]‎‏ و ‏‎ ‎‏بعد از معالجه می روم شاه می گوید دکتر را با خود ببرید بختیاری. رضاشاه به امنیت ‏‎ ‎‏ظاهری و صورت زیاد پای بند بود و خود و یارانش در تعدی و قلب قانون و نقض قانون ‏‎ ‎‏کوشا بودند. در هر صورت امیرمفخم به ملاقات شاه می رود و سؤال می کند چرا سردار ‏‎ ‎‏اسعد را گرفته اند شاه می گوید خیانت کرده، امیرمفخم می گوید خیانت نکرده او را رها ‏‎ ‎‏کنید. از شاه انکار و از امیر اصرار بعد شاه با ملایمت که غالباً خودداری می کرد خارج ‏‎ ‎‏می شود. امیرمفخم منتظر مراجعت شاه می شود و شاه برنمی گردد امیرمفخم می فهمد‏‎ ‎
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 168
‏که شاه نمی آید او هم برمی گردد به عمارت باستیان مسکونی خودش. بلافاصله از طرف‏‎ ‎‏وزارت کشور به آقای مرتضی قلی خان صمصام معاون امیر مفخم در حکومت بختیاری‏‎ ‎‏به اسم ایل بیگی تلگراف می شود که فوراً به حکومت بختیاری بروید. مرتضی قلی خان‏‎ ‎‏شخص بسیار نرم و ملایمی بود از ظلم پرهیز داشت و درویش بود، امیرمفخم هم‏‎ ‎‏درویش بود او بسیار به فقرا کمک مالی می کرد و دست و دل باز بود پس از رسیدن‏‎ ‎‏تلگراف تصور می کند امیرمفخم فوت شده از تلگرافخانه تحقیق می کند آنها می گویند‏‎ ‎‏فوت نشده است پس از رسیدن تلگراف از امیرمفخم بختیاری تلگرافی به مرتضی قلی‏‎ ‎‏خان صمصام بختیاری پسر صمصام السلطنه می رسد که به حکومت بختیاری بروید (یا‏‎ ‎‏بختیاری نروید تردید از من است) مرتضی قلی خان متحیر و متفکر می شود نزد بی بی‏‎ ‎‏مریم برای تحقیق می فرستد این بی بی از زنهای بسیار والا و دانای بختیاری بوده است‏‎ ‎‏(بفرموده مرحوم مدرس در بختیاری یک مرد هست و آن بی بی مریم و یک زن دارد و آن‏‎ ‎‏مرتضی قلی خان است) و برای تحقیق دبیر معتمد منشی بسیار لایق و دانا و نویسنده‏‎ ‎‏توانای خود را می فرستد تا تحقیق کند و بعد در جواب تلگراف وزیر داخله جواب‏‎ ‎‏می دهد سه روز دیگر می روم و منتظر کشف قضیه می ماند. بعد از سه روز برای‏‎ ‎‏مسافرت به ایذه مرکز قشلاق بختیاری از راه خمین حرکت می کند در خمین به حاج‏‎ ‎‏مسیب پارسا نوکر ما برمی خورد به او می گویند به من اطلاع می دهند که در ده نو بربرود‏‎ ‎‏و الیگودرز برای ملاقات او بروم و رفتم ده نو، خیلی شلوغ بود و بنا و عمله و کارگر با‏‎ ‎‏عجله مشغول ساختن مستراح (کنار آب) (مبال) بودند. مرتضی قلی خان درشت بود و‏‎ ‎‏مستراح ده نو، قلعه مسکونی، درش تنگ بود و به آن مستراح نرفته بود و امر کرده بود‏‎ ‎‏بسازند و مردم با افتخار بفاصله بسیار کمی مستراح را ساختند. در هر صورت در ملاقات‏‎ ‎‏دیدم او راحت نیست و مضطرب است و نمی تواند بنشیند. متصل علی علی ‏‏(ع) ‏‏می گوید‏‎ ‎‏به لهجه لری می گوید علی مرا نگه می دارد و دبیر معتمد را برای کسب خبر و اطلاع‏‎ ‎‏می فرستد. بعد از دو سه روز بازدید من آمد و از آنجا به عراق (اراک) رفت که باید برود.‏‎ ‎‏تازه رفته بود که از تلگرافخانه استعلام کردند مرتضی قلی خان کجا است از تهران به‏‎ ‎‏اصفهان و تلگرافخانه مراجعه کرده اند که در ظرف یک ساعت باید معین کنند که مرتضی‏‎ ‎‏قلی خان کجاست. از اصفهان به خمین و به من مراجعه کردند و جواب دادم عراق (اراک)‏‎ ‎
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 169
‏رفته. پسری داشت پسر سومش امیر بهمن خان که فعلاً زنده و در اروپا است، مریض بود‏‎ ‎‏در عراق تحت معالجه بود و بعد با عجله به ایذه رفت و دیگر از پسرهای مرتضی قلی‏‎ ‎‏خان و ایذه و چهار محال اطلاعی ندارم و باقی مانده زندان سردار اسعد و شهاب السلطنه‏‎ ‎‏اما شهاب السلطنه مرخص شد و بعد فوت شد او قبلاً تمایل به بهایی ها پیدا کرده بود و‏‎ ‎‏برای ملاقات عباس افندی به حیفا رفته بود و رئیس بهایی را قبول نکرده و پشیمان و نادم‏‎ ‎‏شده بود و به زیارت مکه و مدینه رفته و توبه کرده و حاجی شده بود و بعد فوت شد‏‎ ‎‏مرتضی قلی خان‏‎[4]‎‏ نیز بعد از چندی بی بی ماه بیگم عیالش فوت شد و عیال چهارم را از‏‎ ‎‏خوانین قشقایی (ناصرخان و خسرو خان) گرفت. عیال اولش هم از خوانین قشقایی بود‏‎ ‎‏از او پسری داشت بنام جهانشاه خان صمصام بختیاری که بعدها آجودان محمد رضا شاه‏‎ ‎‏شد. راجع به او هم مطلب مهمی دارم که در صفحات آینده در فصل دوره حکومت‏‎ ‎‏مصدق می نویسم.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 170

  • . سردار اسعد به نام جعفر قلی خان پسر حاج علی قلی خان سردار اسعد وزیر جنگ بود و این اسب دوانی در تاریخ 1312 شمسی انجام شد و تیمورتاش سردار معظم هم بعداً در تهران دستگیر و زندانی شد.
  • . مرتضی قلی خان آن موقع در اصفهان و ایل بیگی بختیاری بود و امیرمفخم تهران و ایلخان بختیاری بود.
  • . دکتر چشم امیر مفخم دکتر لسان الحکما بود.
  • . مرتضی قلی خان صمصام یک عیال هم از تهران داشت و از او هم اولاد داشت دختری از آن خانم دارد که عیال آقای فرج الله خان مصباح فاطمی برادر مرحوم دکتر حسین فاطمی است.