بخش سوم: ظهور حکومت پهلوی در ایران

موضوع قانون اتحاد شکل و خلع عبا و عمامه

‏ ‏

‏انگلیس ها از روحانیها ضربه خورده بودند و نفوذ علما و روحانیت و تقلید و تبعیت‏‎ ‎‏اکثریت قریب به اتفاق مردم و جوامع از مراجع را دیده بودند و می دانستند علما جلوی‏‎ ‎‏منافع آنها را گرفته و می گیرند قضیه تنباکو و توتون و فتوای (الیوم استعمال توتون و تنباکو‏‎ ‎‏در حکم محاربه با امام زمان است)، و قدرت مراجع نجف اشرف و مشروطه، استعمال‏‎ ‎‏دخانیات 1308 قمری و آوردن مرحوم آقای حاج شیخ محمد تقی نجفی از اصفهان به‏‎ ‎‏تهران و آن تظاهرات در خیابان مسیر ایشان به گلستان و مختصراً ایشان با الاغ سواری به‏‎ ‎‏تهران وارد شدند عین الدوله خود را حاکم مطلق می دانست مرحوم آقای سید عبدالله ‏‎ ‎‏بهبهانی توصیه کرد ولی مؤثر واقع نشد ایشان با آن تشریفات و تجلیلات خیابانی و‏‎ ‎‏شعارها به دربار وارد شدند و با یک نفر از همراهان خود مشغول مباحثه علوم بودند به‏‎ ‎‏ایشان اعلام می کنند که اعلیحضرت تشریف می آورند جواب می دهند بسیار خوب و به‏‎ ‎‏مباحثه مشغول می شوند شاه می آید و می بیند به مباحثه مشغولند و ناچار برمی گردد بعد‏‎ ‎‏به اطلاع آقا می رسانند که چون مباحثه را ترک نکردید اعلیحضرت مراجعت فرمودند‏‎ ‎‏ایشان برمی خیزد به طرف منزل می رود همراهان درباری با ایشان بوده به توپ مروارید‏‎ ‎‏می رسند و می پرسند این چی است (مرحوم آقا نجفی به تجاهل العارف مشهور بود و‏‎ ‎‏اهل این نوع امور) جواب می دهند توپ است باز هم جواب دیگری می دهد و می گوید‏‎ ‎‏توپ همان است که بچه ها با آن بازی می کنند و بعد می گویند بیندازند تا ببینم عرض‏‎ ‎‏می کنند توپ خالی است. با لهجۀ اصفهانی جواب می دهند به شاه بگو: تقی از توپ‏‎ ‎‏خالی نمی ترسد. نفوذ علما در تمام ایران چشمگیر بود دولت انگلیس می خواست برای‏‎ ‎‏بسط نفوذ خود این قدرت را درهم بشکند و به همین منظور رضاخان را زیر کلاه سید‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 171
‏ضیاءالدین به تهران آورد. در پستهای وزیر جنگ فرمانده کل قوا رئیس الوزرا و جمهوری‏‎ ‎‏و سلطنت کار خود را انجام داد رضاخان بی سواد ولی خیلی باهوش و بردبار و‏‎ ‎‏موقع شناس بود.‏

‏به منظور تضعیف علما و حوزه های علمی و طلاب و تسلط شجره خبیثه به شجره‏‎ ‎‏طیبه و شکست نفوذ روحانیان و روحانیت و اسلام عزیز روحانیت را خلع لباس کردند به‏‎ ‎‏قانون خلع لباس تاریخ 1307 شمسی، اکتفا نکردند و می خواستند هر کسی را که تابع و‏‎ ‎‏مطیع و چاپلوس نیست از میدان به در برند نظایرش بسیار بود فقط مختصری از خودم‏‎ ‎‏می نویسم در 14 اردیبهشت 1309 برابر اوراق متحدالشکل ورقه ای زیر شماره 150‏‎ ‎‏ورقه تصدیق وزارت داخله (کشور) نوشتند مرتضی هندی مقیم خمین کمره بر طبق‏‎ ‎‏اجازه نامه حضرتین آیتین آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری و آقای آقا ضیاءالدین‏‎ ‎‏نجفی مطابق فقره 1ـ4 از ماده 2 قانون متحدالشکل البسه در پوشیدن لباس روحانیت‏‎ ‎‏مجاز می باشند مهر و امضا و در مهر ماه 1314 تجدید نظر کردند و عملی بودن لباس‏‎ ‎‏قانونی بود.‏

‏من از مرحوم آقا ضیاء عراقی اجازه اجتهاد داشتم و یک اجازه هم از مرحوم آیت الله ‏‎ ‎‏حاج شیخ عبدالکریم حائری داشتم و این دو اجازه به نفع ما شد که وقتی دستور‏‎ ‎‏رضاخان برای متحدالشکل بودن صادر شده بود به من کاری نداشته باشند. جریان به این‏‎ ‎‏قرار بود که دستور داده بودند تمام مردم کت و شلوار بپوشند و کلاه پهلوی هم بر سر‏‎ ‎‏بگذارند فقط برخی از علما را که مجتهد بودند و یا اجازه اجتهاد از مجتهدین بزرگ‏‎ ‎‏داشتند مستثنی کرده بودند و یا بعضی از وعاظ را که تصدیق داشتند فقط به آنها اجازه‏‎ ‎‏معمم بودن داده می شد و بقیه را مجبور کرده بودند که لباس متحدالشکل بپوشند. من‏‎ ‎‏چون اجازه از آن دو بزرگوار داشتم برای من جوازی صادر کردند به اینکه فلانی‏‎ ‎‏برحسب اجازه آیتین آقای ضیاءالدین عراقی و حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی‏‎ ‎‏مجازند که معمم باشند.‏

‏پس از چند سال دوباره آمدند و مراجعه کردند و باز هم تأیید شد که من معمم باشم‏‎ ‎‏پس از مدت کمی که روابط ما با رژیم بد بود و از دست ما ناراحت بودند دو نفر مأمور به‏‎ ‎‏خمین آمدند و به منزل ما وارد شدند. این دو نفر یکی به نام اعظم رکنی فرماندار ولایات‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 172
‏ثلاث گلپایگان و خوانسار و خمین بود و دیگری یک افسر نظامی. (در آن مواقع به‏‎ ‎‏افسرها معمولاً سلطان می گفتند) این افسر به نام فامیل مصطفوی کاشانی که متهم به‏‎ ‎‏بهائیت بود به خمین آمده و به منزل من وارد شد و پس از تبادل مذاکرات فرماندار (اعظم‏‎ ‎‏رکنی) گفت تاکنون 22 حکم آمده که شما باید تغییر لباس بدهید. حاضرین اعتراض به‏‎ ‎‏فرماندار کردند که نمی شود من گفتم اشکالی ندارد تغییر لباس می دهم. به اخوی کوچک‏‎ ‎‏من مرحوم حاج سید نورالدین اجازه لباس و عمامه نداده بودند و ایشان سالها بود تغییر‏‎ ‎‏لباس داده بود. ایشان فرستاد از منزلشان یک دست لباس کت و شلوار و شنل مشکی و‏‎ ‎‏کلاه لگنی (تمام لبه) آوردند و من از لباس (به قول دولتیها و رضاشاه و من تبع) ارتجاعی‏‎ ‎‏بیرون آمده و به تمدن و آزادی راه پیدا کردم. دایی کوچک ما آقا حبیب الله احمدی آنجا‏‎ ‎‏بود و اعتراض کرد که ایشان مطابق قانون اجازه معمم بودن دارد شما چه حق دارید؟ آنها‏‎ ‎‏گفتند دستور است و باید عمامه را برداریم. و بعد آن مأمور حکومت گفت که کمتر‏‎ ‎‏صحبت بکنید و باید لباس را عوض کنید. آنگاه به آن افسری که مأمور بود و نامش‏‎ ‎‏سلطان مصطفوی و فامیل آیت الله کاشانی بود ـ دستور تغییر لباس داد. آنگاه برای اینکه‏‎ ‎‏به من ارفاق کنند گفتند، چون شما مریض هستید، از این جهت لازم نیست در مجلس‏‎ ‎‏کشف حجاب شرکت کنید و این بهانه را خودشان درست کردند وگرنه من مریض نبودم.‏‎ ‎‏گفتیم بسیار خوب ما حرفی نداریم و لباسمان را عوض می کنیم. و آن وقت فرستادیم به‏‎ ‎‏منزل مرحوم آقای هندی (اخویمان) و از منزلشان کت و شلوار و شنل با کلاه آوردند و‏‎ ‎‏مرا ملبس به لباس متحدالشکل کردند و خداحافظی کردند و رفتند. و بعد هم رئیس‏‎ ‎‏ژاندارمری یک تلگراف دروغین به تهران مخابره کرد و گزارش داد که مجلس کشف‏‎ ‎‏حجاب در منزل آقا سید مرتضی هندی تشکیل شده و آنجا کشف حجاب شد! و بعد هم‏‎ ‎‏به من پیغام داد که شما انکار و تکذیب نکنید، و نگویید این گزارش دروغ است. من گفتم‏‎ ‎‏بسیار خوب.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 173