بخش سوم: ظهور حکومت پهلوی در ایران

کشف حجاب

‏ ‏

‏نوبت به کشف حجاب رسید. همین فرماندار و سلطان مصطفوی کاشانی بعد از 17 دی‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 173
‏1314 مأمور کشف حجاب بودند در این روز رضاشاه نطق مختصری کرد روز طلوع‏‎ ‎‏تمدن روز اشتغال نصف جمعیت ایران (زن) به کار و غیره بعد از نطق شاه و به اصطلاح‏‎ ‎‏درفشانی ها و گهرها و شعرها و تمسک به شعر:‏

‏ ‏

‏چو در بسته باشد نداند کسی ‏‎           ‎‏که گوهر فروش است یا پیله ور‏‎[1]‎

‏ ‏

‏در تمام ایران به وسیله حکومتها و نظمیه ها کشف حجاب شروع شد و مأمورین با‏‎ ‎‏وقاحت و فضاحت زائدالوصفی دست به عمل زدند. چادرها را پاره کردند و اگر قیمتی‏‎ ‎‏بودند می بردند و می خوردند، کتک زدند، زندان کردند همین روز در خمین من شرکت‏‎ ‎‏کردم که عمامه مرا برداشتند فرماندار به من گفت فلان روز (یکی دو روز دیگر) مجلس‏‎ ‎‏جشن کشف حجاب و تمدن است ولی چون شما مریض هستید از شرکت معاف هستید‏‎ ‎‏ولی همه علما و تجار باید شرکت کنند. هر چه کردیم از شرکت علما خصوصاً مرحوم‏‎ ‎‏آقای حاج میرزا محمد مهدی، دایی بزرگ من که موقعیت بسیار بالایی در جامعه و‏‎ ‎‏مسجد و مردم داشت خودداری کنند نتیجه نداد. روز موعود که جلسه جشن در منزل‏‎ ‎‏علی خان سالار محتشم عموی زوجۀ من‏‎[2]‎‏ تشکیل می شد. من رفتم منزل دایی ام مرحوم‏‎ ‎‏حاج میرزا محمد مهدی مجتهد مأمور آمد و امر کرد برخیزد و رفت دیگری را هم‏‎ ‎‏بیاورد. من به احترام ایشان گفتم بدون مامور برویم رفتیم و من فرستادم نزد فرماندار که‏‎ ‎‏صلاح نیست ایشان بیایند قبول نکرد.‏

‏در این بین مأمورین هم آمدند و گفتند باید به مجلس جشن کشف حجاب بیایید! آن‏‎ ‎‏مرحوم آدم ساده ای بود گفت: قرآن بیاورید تا استخاره کنم. من گفتم: بزور می خواهند‏‎ ‎‏شما را ببرند، استخاره که جلوی زور را نمی گیرد!‏

‏بدتر آنکه مأمورین آمدند عمامه و عبای ایشان را کندند و یک پالتو به دوش ایشان‏‎ ‎‏انداختند و به آن وصف ما به عمارت بزرگ و مجلل سالار محتشم وارد شدیم به محض‏‎ ‎‏ورود مرحوم حاج میرزا محمد مهدی، که محافظه کار هم بود، عصبانی شده بود به شاه‏‎ ‎‏و فرماندار و سالار محتشم و مأموران با کمال وفور فحش نثار کرد و من و ایشان با‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 174
‏فرماندار و چند نفر بالاتر از جلسه جشن نشستیم. در آن جلسه فضاحت بار اگر عکسی‏‎ ‎‏می گرفتند دیدنی بود چه ها گذشت. در هر صورت سالار محتشم و همان مأمور کاشانی‏‎ ‎‏و مرحوم حاج میرزا محمد مهدی و سایرین همه در آنجا جمع شده بودند. در این بین‏‎ ‎‏برای ما چند نفر چای آوردند و چون من دیدم که در استکان نقره بود، گفتم: من چای در‏‎ ‎‏استکان نقره نمی خورم، چون حرام است. بعد نشستیم تا جلسه ختم شد و آن وقت من‏‎ ‎‏گفتم که چون نذر دارم قرآن بخوانم، لذا باید بروم. از منزل سالار محتشم راهی به منزل‏‎ ‎‏حاجی جلال لشکر، که برادرش بود و ضمناً پدر خانم من هم بود، شدیم و من و مرحوم‏‎ ‎‏حاج میرزا محمد مهدی رفتیم به منزل مرحوم حاج جلال لشکر و مشغول قرآن خواندن‏‎ ‎‏شدیم. طولی نکشید که عبا و عمامه حاج میرزا محمد مهدی را آوردند و به او پس دادند‏‎ ‎‏و گفتند که شما عبا و عمامه را بپوشید ولی از من را نیاوردند. منتها من در کوچه که‏‎ ‎‏می رفتم کلاه را دستم می گرفتم و بر سر نمی گذاشتم گرچه آن شنل مشکی و کت و‏‎ ‎‏شلوار مشکی را پوشیده بودم. مدتی به این حال بودیم تا اینکه به قم آمدیم. در آنجا حاج‏‎ ‎‏میرزا مهدی بروجردی که در رأس اصحاب آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بود به‏‎ ‎‏من گفت: شما حتماً معمم شوید و من هم معمم شدم و دیگر متعرض ما نشدند.‏

‏دایی دیگر ما مرحوم آقا میرزا عبدالحسین آن وقت در خمین نبود و به روستای‏‎ ‎‏دالایی رفته بود. وقتی شنید کشف حجاب است در محلی که در نه کیلومتری خمین بود،‏‎ ‎‏مستقر شده و به خمین نیامده بود. ولی بقیه را چه علما و چه تجار همه را دستور دادند‏‎ ‎‏که باید تغییر لباس بدهند. در عمارت سالار محتشم جایی که مجلس کشف حجاب در‏‎ ‎‏آن برگزار شد استخری بود که صندلیها را کنار آن چیده بودند و علما و تجار و مردم‏‎ ‎‏محترم شهر را در آنجا جمع کرده بودند که همه با کلاه و کت و شلوار بودند، و اینکه‏‎ ‎‏می گویم تجار را هم وادار کرده بودند به تغییر لباس، به این لحاظ است که در آن زمان‏‎ ‎‏تجار هم مانند علما و روحانیون، قبا می پوشیدند و جمعی از تجار عمامه هم بر سر‏‎ ‎‏می گذاشتند. زنها هم ناچار شده بودند که بدون چادر شرکت کنند گرچه لباس پوشیده ای‏‎ ‎‏بر تن داشتند و مقنعه هم پوشیده بودند.‏

‏اما امام در آن ایام، در قم بودند و اصلاً به این حرفها گوش ندادند و عمامه را یک آن‏‎ ‎‏هم از سر برنداشتند. از طرف حکومت به مرحوم آیت الله کاشانی هم گفته بودند یا اجازه‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 175
‏بگیرید برای عمامه و یا باید تغییر لباس بدهید و ایشان گفته بود: من نه اجازه می گیرم و‏‎ ‎‏نه تغییر لباس می دهم. یکی از خویشاوندان ما هم به نام مرحوم آقا سید محمد کمره ای‏‎ ‎‏به هیچ وجه حاضر نشد تغییر لباس دهد و هنگامی که گفته بودند: لباستان را بر می داریم‏‎ ‎‏گفته بود: شما قدرت ندارید این کار را بکنید. گفتند: چطور؟ گفت: من از خانه بیرون‏‎ ‎‏نمی آیم و در منزل می مانم تا بمیرم. ایشان هم تغییر لباس ندادند. و بسیاری از طلاب و‏‎ ‎‏روحانیون هم مرتب از علمای بزرگ نجف اجازه می گرفتند تا مورد تعرض قرار نگیرند.‏

‏رضاشاه و دولت الغای القاب کردند القاب دکتر، مهندس، لیسانس و پروفسور را از‏‎ ‎‏جلو اسامی (جز دکتر طب) برداشتند چون خودشان این عناوین را نداشتند هر چند‏‎ ‎‏می توانستند این عناوین را جعل و به تصویب مجلس شورای ملی روز برسانند چنانچه‏‎ ‎‏فوزیه را صفت ایرانی دادند دائم و دوام را به موقت تفسیر کردند همه چیز قلابی شد‏‎ ‎‏مجلس قلابی، انتخابات قلابی، آرای قلابی تغییر اوزان تنزل نرخ ریال (ترقی دلار و لیره)‏‎ ‎‏و تأمین خرج جنگ متفقین از راه الغای قرارداد دارسی با آن طرز حقه بازی رضاشاه و‏‎ ‎‏انداختن پرونده نفت در بخاری و امر به اینکه باید فوری قرارداد الغا شود در‏‎ ‎‏سال 1311.‏‎[3]‎

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 176

  • . مراد این بود: زنها که زیر چادر باشند هویت و شخصیتشان از میان می رود.
  •  نگارنده در قسمت دیگری از یادداشت هایش نوشته است جلسه کشف حجاب در منزل سالار محتشم که برادر خانم من بود برگزار گردید که اشتباه است و سالار محتشم برادر پدر خانم وی بوده است.
  • . توضیحاً آذر 1311 تاریخ الغای قرارداد دارسی و انداختن پرونده به بخاری توسط رضا شاه بود ملاقات احمد شاه قبلاً بوده است.