بخش سوم: ظهور حکومت پهلوی در ایران

اطلاع از طرح کودتایی علیه مصدق و رساندن خبر به تهران

‏ ‏

‏جهانشاه خان صمصام که آجودان کشوری محمد رضا شاه بود و در موقع نخست وزیری‏‎ ‎‏و ریاست مرحوم دکتر مصدق از تهران قصد اصفهان داشت؛ به خمین تلگراف کرد که‏‎ ‎‏فردا نهار به منزل ما می آید. ما پذیرایی شایانی تهیه دیدیم (علی المرسوم) اما نیامد و‏‎ ‎‏برحسب اتفاق مرحوم کشاورز صدر و آقای حسین مکی آمدند و دیدن کردند. دیدن‏‎ ‎‏بسیار مفصلی بود و نطق هایی هم عصر آن روز در مسجد جامع با حضور انبوه مردم‏‎ ‎‏انجام دادند و یک سلمانی اصفهانی پسر خودش را در بین راه کنار جوی آب خواباند که‏‎ ‎‏پیش پای آقای مکّی بکشد، آقای مکی مانع شد. بعد از رفتن آنها، آجودان شاه به اتفاق‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 199
‏دبیر معتمد فریدنی حاکم سابق مسجد سلیمان، وارد شدند. جهان شاه خان صمصام‏‎ ‎‏بختیاری و آجودان یا دبیر معتمد گفت الآن در مرکز به وسیلۀ ادارۀ ژاندارمری کودتایی‏‎ ‎‏علیه دکتر مصدق در جریان است. بعد از انجام پذیرایی به اصفهان رفتند. ناگفته نماند از‏‎ ‎‏تهران برای اصفهان باید از چهارده فرسخی خمین به دلیجان بروند و خمین در راه‏‎ ‎‏نیست. شاید از روی عمد برای این خبر به خمین آمدند و چون قبلاً نظایر این امور را کتباً‏‎ ‎‏به دکتر مصدق نوشته بودم و نامۀ مرا آقای نصرت الله خان امینی اراکی که مورد توجه‏‎ ‎‏آقای دکتر بود برای او در نصف شب یا دیرتر خوانده بود و ایشان گفته بود اگر این نامه‏‎ ‎‏کشف شود ایجاد زحمت می کند و احتیاط کنید. من بلافاصله و شخصاً برای اطلاع به‏‎ ‎‏آیت الله کاشانی به طهران رفتم و اول آفتاب در دزاشیب خدمت ایشان رسیدم. خیلی‏‎ ‎‏آنجا شلوغ بود. خیابان فرعی مملو از اتومبیل بود باغ و ایوان و اطاق پر از جمعیت بود.‏‎ ‎‏شاید هنوز بیشتر از یک ساعت از آفتاب برنیامده بود، من در ایوان نشستم آقای آقا‏‎ ‎‏حسن روحانی وکیل دادگستری آنجا بود (آقا حسن در بدو نهضت جمهوری اسلامی به‏‎ ‎‏توصیۀ من سفیر ایران در سوریه شد و نمی دانم چرا او را تغییر دادند) گماشته ای آمد و‏‎ ‎‏به آقای روحانی گفت بفرمایید و بلافاصله به من هم گفت بفرمایید. من رفتم در اطاق‏‎ ‎‏جمعی نشسته بودند آیت الله کاشانی تا مرا دید برخاست، گفت بفرمایید و به شخصی که‏‎ ‎‏نزدشان نشسته بود گفت شما بروید تا فلانی بیاید من رفتم. جریان کودتا را گفتیم یادم‏‎ ‎‏نیست صمصام بختیاری و دبیر معتمد را هم گفتم یا خیر. ایشان جواب داد کودتای‏‎ ‎‏ژاندارمری کشف شد و بازداشت شدند. با من زیاد صحبت کردند و آدرس و تلفن منزلم‏‎ ‎‏را پرسید و من گفتم برمی گردم به خمین. جنجال انتخابات بود و آقای آقا حسن روحانی‏‎ ‎‏و پسر کوچک 22 سالۀ مرحوم کاشانی را قصد داشتند از سبزوار به وکالت انتخاب کنند.‏‎ ‎‏آنها به سن و سال و نظایر اینها اعتنا نداشتند و شناسنامه درست کردن کار ساده ای بود.‏‎ ‎‏دفعۀ دیگر که در پامنار منزل شخصی بودند وعده کردند اول آفتاب برای ملاقات من‏‎ ‎‏بیایند؛ با اینکه برف می آمد، آمدند. مذاکرات زیاد بود آنچه اهم از همه بود این بود که‏‎ ‎‏قصد داشتند در تمام ایران انتخابات را قبضه کنند و کاندیدا پیشنهاد و معرفی و تبلیغ‏‎ ‎‏نمایند. در این جلسه به ایشان عرض کردم صلاح نیست آقای بهبهانی از امور برکنار و‏‎ ‎‏خانه نشین باشند با ایشان همکاری کنید. این توصیه تأثیر نکرد. منزل آقای بهبهانی رفتم،‏‎ ‎
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 200
‏با تعدادی طلبه در اطاق مشغول درس فقه بود و ناراحت هم بود. در اوقات و سنوات‏‎ ‎‏دیگر من خمین بودم مرحوم صدرالاشراف تلفن کردند که برای ظهر به اتفاق آیت الله ‏‎ ‎‏بهبهانی و چند نفر دیگر قصد خمین داریم دستور دهید از آقای بهبهانی استقبال شایانی‏‎ ‎‏انجام بدهند. نگارنده به ادارات و بازار و تجار و همه اطلاع داد قبل از ظهر برای استقبال‏‎ ‎‏از ایشان از راه ریگینه مهیا باشند. مردم زیاد برای استقبال آمدند هر چه معطل شدند،‏‎ ‎‏نیامدند. از محلات تلفنی سئوال کردیم گفتند: مدتی است حرکت کردند ولی نرسیدند.‏‎ ‎‏مردم متفرق شدند بعد از مدتی از برج بزرگ منزل دیدند ماشینها می آیند. من خودم با‏‎ ‎‏معدودی به استقبال رفتیم. مرحوم آیت الله بهبهانی، آقای حاج میر سید حسین برقعی‏‎ ‎‏قمی، آقای آقا موسی صدر، مرحوم صدرالاشراف، آقای آقا جعفر بهبهانی، آقای‏‎ ‎‏ابطحی نژاد و آقای دکتر فاضل مسنن محلاتی آمدند. معلوم شد ماشین آقای آقا جعفر‏‎ ‎‏پسر مرحوم بهبهانی واژگون شده و مختصر مزاحمتی برای خود آقای آقا جعفر و آقای‏‎ ‎‏ابطحی نژاد وارد شده و بعدش آمدند. دلیل مسافرت به محلات و خمین را چیزی‏‎ ‎‏نگفتند ولی من شنیدم به آقای بهبهانی تکلیف کرده بودند در مراجعت شاه باید در‏‎ ‎‏عمارت حاضر باشند و تا بیرون درب حیات یا پهلوی درب استقبال کنند و ایشان این کار‏‎ ‎‏را بر خلاف شأن خود و اوضاع مملکت می دانستند. هر چند متأسفانه در تاریخ 19‏‎ ‎‏اسفند 1331 شمسی که برحسب پیشنهاد و نظر دکتر مصدق بنا بود محمد رضا شاه به‏‎ ‎‏اروپا مسافرت کنند و ایشان و مرحوم آیت الله کاشانی با مسافرت شاه موافق نبودند و‏‎ ‎‏تصور می کردند برخلاف مصالح مملکت است با تجهیز جماعاتی از پایین شهری ها و‏‎ ‎‏یک افسری که نامش را نمی نویسم جلو کاخ آمدند و معظم لهما و دکتر مصدق در کاخ با‏‎ ‎‏شاه ملاقات کردند و افسرها لابد با نظر محمد رضا شاه تصمیم داشتند دکتر را ترور کنند‏‎ ‎‏و اسمش را اجتماع ملت بگذارند اما به دکتر مصدق از داخل کاخ جریان را می رسانند و‏‎ ‎‏می گویند از در طرف شمال بروند که کسی نیست و ماشین دکتر به اسم اینکه می خواهد‏‎ ‎‏به درب شمالی برود، می رود. دکتر مصدق به سلامتی می رود و ضرب المثل «مرغ از‏‎ ‎‏قفس پرید» نقل محافل شده بود. اضطراب شاه به قدری بود که نتوانسته بود نهاری برای‏‎ ‎‏آیتین بهبهانی و کاشانی تهیه کنند و با حاضری و تخم مرغ پذیرایی کردند و محمد رضا‏‎ ‎‏شاه به سلامت جست. این نفت طلای سیاه چه کارها که نکرد. قرارداد 1919، 1915،‏‎ ‎
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 201
‏1911، 1907 و همکاری وثوق الدوله و نصرت الدوله چه به روز مملکت آورد. در آن‏‎ ‎‏روز شاه دست بهبهانی را می بوسد و اشک چشمش روی دست آیت الله می ریزد و‏‎ ‎‏قصه ای دارد که بعد می نویسم.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 202