جهانشاه خان صمصام که آجودان کشوری محمد رضا شاه بود و در موقع نخست وزیری و ریاست مرحوم دکتر مصدق از تهران قصد اصفهان داشت؛ به خمین تلگراف کرد که فردا نهار به منزل ما می آید. ما پذیرایی شایانی تهیه دیدیم (علی المرسوم) اما نیامد و برحسب اتفاق مرحوم کشاورز صدر و آقای حسین مکی آمدند و دیدن کردند. دیدن بسیار مفصلی بود و نطق هایی هم عصر آن روز در مسجد جامع با حضور انبوه مردم انجام دادند و یک سلمانی اصفهانی پسر خودش را در بین راه کنار جوی آب خواباند که پیش پای آقای مکّی بکشد، آقای مکی مانع شد. بعد از رفتن آنها، آجودان شاه به اتفاق
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 199
دبیر معتمد فریدنی حاکم سابق مسجد سلیمان، وارد شدند. جهان شاه خان صمصام بختیاری و آجودان یا دبیر معتمد گفت الآن در مرکز به وسیلۀ ادارۀ ژاندارمری کودتایی علیه دکتر مصدق در جریان است. بعد از انجام پذیرایی به اصفهان رفتند. ناگفته نماند از تهران برای اصفهان باید از چهارده فرسخی خمین به دلیجان بروند و خمین در راه نیست. شاید از روی عمد برای این خبر به خمین آمدند و چون قبلاً نظایر این امور را کتباً به دکتر مصدق نوشته بودم و نامۀ مرا آقای نصرت الله خان امینی اراکی که مورد توجه آقای دکتر بود برای او در نصف شب یا دیرتر خوانده بود و ایشان گفته بود اگر این نامه کشف شود ایجاد زحمت می کند و احتیاط کنید. من بلافاصله و شخصاً برای اطلاع به آیت الله کاشانی به طهران رفتم و اول آفتاب در دزاشیب خدمت ایشان رسیدم. خیلی آنجا شلوغ بود. خیابان فرعی مملو از اتومبیل بود باغ و ایوان و اطاق پر از جمعیت بود. شاید هنوز بیشتر از یک ساعت از آفتاب برنیامده بود، من در ایوان نشستم آقای آقا حسن روحانی وکیل دادگستری آنجا بود (آقا حسن در بدو نهضت جمهوری اسلامی به توصیۀ من سفیر ایران در سوریه شد و نمی دانم چرا او را تغییر دادند) گماشته ای آمد و به آقای روحانی گفت بفرمایید و بلافاصله به من هم گفت بفرمایید. من رفتم در اطاق جمعی نشسته بودند آیت الله کاشانی تا مرا دید برخاست، گفت بفرمایید و به شخصی که نزدشان نشسته بود گفت شما بروید تا فلانی بیاید من رفتم. جریان کودتا را گفتیم یادم نیست صمصام بختیاری و دبیر معتمد را هم گفتم یا خیر. ایشان جواب داد کودتای ژاندارمری کشف شد و بازداشت شدند. با من زیاد صحبت کردند و آدرس و تلفن منزلم را پرسید و من گفتم برمی گردم به خمین. جنجال انتخابات بود و آقای آقا حسن روحانی و پسر کوچک 22 سالۀ مرحوم کاشانی را قصد داشتند از سبزوار به وکالت انتخاب کنند. آنها به سن و سال و نظایر اینها اعتنا نداشتند و شناسنامه درست کردن کار ساده ای بود. دفعۀ دیگر که در پامنار منزل شخصی بودند وعده کردند اول آفتاب برای ملاقات من بیایند؛ با اینکه برف می آمد، آمدند. مذاکرات زیاد بود آنچه اهم از همه بود این بود که قصد داشتند در تمام ایران انتخابات را قبضه کنند و کاندیدا پیشنهاد و معرفی و تبلیغ نمایند. در این جلسه به ایشان عرض کردم صلاح نیست آقای بهبهانی از امور برکنار و خانه نشین باشند با ایشان همکاری کنید. این توصیه تأثیر نکرد. منزل آقای بهبهانی رفتم،
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 200
با تعدادی طلبه در اطاق مشغول درس فقه بود و ناراحت هم بود. در اوقات و سنوات دیگر من خمین بودم مرحوم صدرالاشراف تلفن کردند که برای ظهر به اتفاق آیت الله بهبهانی و چند نفر دیگر قصد خمین داریم دستور دهید از آقای بهبهانی استقبال شایانی انجام بدهند. نگارنده به ادارات و بازار و تجار و همه اطلاع داد قبل از ظهر برای استقبال از ایشان از راه ریگینه مهیا باشند. مردم زیاد برای استقبال آمدند هر چه معطل شدند، نیامدند. از محلات تلفنی سئوال کردیم گفتند: مدتی است حرکت کردند ولی نرسیدند. مردم متفرق شدند بعد از مدتی از برج بزرگ منزل دیدند ماشینها می آیند. من خودم با معدودی به استقبال رفتیم. مرحوم آیت الله بهبهانی، آقای حاج میر سید حسین برقعی قمی، آقای آقا موسی صدر، مرحوم صدرالاشراف، آقای آقا جعفر بهبهانی، آقای ابطحی نژاد و آقای دکتر فاضل مسنن محلاتی آمدند. معلوم شد ماشین آقای آقا جعفر پسر مرحوم بهبهانی واژگون شده و مختصر مزاحمتی برای خود آقای آقا جعفر و آقای ابطحی نژاد وارد شده و بعدش آمدند. دلیل مسافرت به محلات و خمین را چیزی نگفتند ولی من شنیدم به آقای بهبهانی تکلیف کرده بودند در مراجعت شاه باید در عمارت حاضر باشند و تا بیرون درب حیات یا پهلوی درب استقبال کنند و ایشان این کار را بر خلاف شأن خود و اوضاع مملکت می دانستند. هر چند متأسفانه در تاریخ 19 اسفند 1331 شمسی که برحسب پیشنهاد و نظر دکتر مصدق بنا بود محمد رضا شاه به اروپا مسافرت کنند و ایشان و مرحوم آیت الله کاشانی با مسافرت شاه موافق نبودند و تصور می کردند برخلاف مصالح مملکت است با تجهیز جماعاتی از پایین شهری ها و یک افسری که نامش را نمی نویسم جلو کاخ آمدند و معظم لهما و دکتر مصدق در کاخ با شاه ملاقات کردند و افسرها لابد با نظر محمد رضا شاه تصمیم داشتند دکتر را ترور کنند و اسمش را اجتماع ملت بگذارند اما به دکتر مصدق از داخل کاخ جریان را می رسانند و می گویند از در طرف شمال بروند که کسی نیست و ماشین دکتر به اسم اینکه می خواهد به درب شمالی برود، می رود. دکتر مصدق به سلامتی می رود و ضرب المثل «مرغ از قفس پرید» نقل محافل شده بود. اضطراب شاه به قدری بود که نتوانسته بود نهاری برای آیتین بهبهانی و کاشانی تهیه کنند و با حاضری و تخم مرغ پذیرایی کردند و محمد رضا شاه به سلامت جست. این نفت طلای سیاه چه کارها که نکرد. قرارداد 1919، 1915،
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 201
1911، 1907 و همکاری وثوق الدوله و نصرت الدوله چه به روز مملکت آورد. در آن روز شاه دست بهبهانی را می بوسد و اشک چشمش روی دست آیت الله می ریزد و قصه ای دارد که بعد می نویسم.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 202