بخش سوم: ظهور حکومت پهلوی در ایران

دستگیری امام

‎ ‎

‏ ‏

‏یکی از شب های همان ایام که فعالیت سیاسی و اعتراض امام علیه دولت به اوج خود‏‎ ‎‏رسیده بود، من در قم در منزل ایشان بودم.آقا به من فرمودند: شما امشب در اینجا‏‎ ‎‏نمانید. احتمالاً امشب مرا دستگیر می کنند،لذا بهتر است شما به منزل اخویمان مرحوم‏‎ ‎‏آقای هندی بروید. من هم شب را به آنجا رفتم ولی خیلی مضطرب بودم که بر سر آقا چه‏‎ ‎‏می آید! تا اینکه صبح شد به منزل ایشان رفتیم و بحمدالله آن شب به خیر گذشته بود و‏‎ ‎‏کسی نیامده بود. چند روز بعد که مصادف با 12 محرم الحرام 1383 ـ 15 خرداد 1342‏‎ ‎‏بود، مأمورین به قم آمدند و ایشان را دستگیر کردند و به باشگاه افسران تهران منتقل‏‎ ‎‏کردند. غروب همان روز ایشان را به پادگان قصر تحویل دادند و پس از نوزده روز که در‏‎ ‎‏پادگان قصر بودند، به پادگان عشرت آباد منتقل کرده و در آنجا زندانی کردند. آقای‏‎ ‎‏محلاتی را از شیراز و آقای قمی را هم از مشهد دستگیر و درتهران زندانی کردند.‏

‏قابل ذکر است، وقتی که امام در پادگان بودند، علمای زیادی از قم و سایر شهرستانها‏‎ ‎‏به تهران آمده بودند که اقداماتی را به نفع ایشان انجام دهند. اضافه بر علمای قم، از‏‎ ‎‏مشهد مرحوم آقای میلانی، از همدان مرحوم ملا علی همدانی در رأس علمای همدان،‏‎ ‎‏که به منزل استاد بزرگوار آقای حاج آقامهدی حائری وارد شدند. از اهواز آقای‏‎ ‎‏رامهرمزی بهبهانی که از علمای بزرگ آنجا بود، از اصفهان، شیراز و سایر شهرستانها و‏‎ ‎‏ولایات، علمای برجسته به این مناسبت، به تهران آمده بودند. جلسات علما ادامه‏‎ ‎‏داشت. و آقایان مراجع، آیات عظام میلانی، خوانساری، مرعشی نجفی، شریعتمداری،‏‎ ‎‏خادمی، بحرالعلوم و منتظری و سایرین عموماً در جلسات شرکت داشتند.‏


کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 227
‏مرحوم آقای حاج سید علی رامهرمزی معروف به آیت الله بهبهانی به منزل مرحوم‏‎ ‎‏حاج آقا رضا زنجانی (برادر حاج سید ابوالفضل زنجانی) وارد شدند. من هم به دیدنشان‏‎ ‎‏رفتم. برخی دیگر از علما هم در آنجا بودند. در همان ساعاتی که ما آنجا بودیم، مامورین‏‎ ‎‏دولت آمدند و به آقای بهبهانی رامهرمزی فشار آوردند که باید برگردند، ایشان هم گفتند:‏‎ ‎‏من حرفی ندارم، برمی گردم. آقای شریعتمداری هم بود و تلفنی با یک مقامی که ظاهراً‏‎ ‎‏از سازمان امنیت بود صحبت کرد و گفت که آقای بهبهانی خودشان می رود و شما به‏‎ ‎‏مامورین بگویید که متعرض ایشان نشوند. آنها هم به مامورین دستور دادند که متعرض‏‎ ‎‏ایشان نشوند. مامورین رفتند، آقای بهبهانی ماندند که پس از آن بروند.‏

‏آقای شریعتمداری و دیگر آقایان رفتند و تنها من و مرحوم حاج شیخ فضل الله ‏‎ ‎‏محلاتی و مرحوم آقای بهبهانی رامهرمزی و آقای حاج آقا رضا زنجانی در اطاق نشسته‏‎ ‎‏بودیم که من دیدم از پله ایوان منزل حاج آقا رضا زنجانی، یک روحانی به سوی ما‏‎ ‎‏می آید. آقای حاج شیخ فضل الله محلاتی که پیش من نشسته بود، گفت: شما بروید و در‏‎ ‎‏اینجا نمانید. گفتم آخر این آقا دارد می آید. گفت: این آقا نمی بایست بیاید، او یکی از‏‎ ‎‏بهبهانی ها است که روابطش با دولت زیاد است و ملاقاتش با شما هیچ صلاح نیست. من‏‎ ‎‏هم بلند شدم و رفتم.‏

‏در هر صورت، جلسات زیادی در این رابطه برگزار می شد و ما هم در آن جلسات‏‎ ‎‏شرکت می کردیم و ضمناً گاهی پیغامی به طور محرمانه به امام می دادیم و ایشان هم‏‎ ‎‏پیغام به ما می دادند. مرحوم برادرمان آقای هندی هم با واسطه هایی توانستند در زندان با‏‎ ‎‏امام ملاقات کنند. من تقاضای ملاقات کردم، موافقت نکردند. ولی به هر حال وقتی امام‏‎ ‎‏در عشرت آباد بودند، من هم بوسیله ارتباطی که با برادرزاده نصیری رئیس شهربانی‏‎ ‎‏وقت داشتم، درخواست ملاقات کردم، نصیری هم موافقت کرد، و به اتفاق یکی از‏‎ ‎‏دوستان برای ملاقات امام به عشرت آباد رفتیم.‏

‏وقتی به در پادگان رسیدیم، گفتند: ماشین حق ندارد داخل محوطه باغ پادگان بیاید. از‏‎ ‎‏ماشین پیاده شدیم و به داخل باغ رفتیم. اول باغ، دست چپ، ساختمانی بود که مامورین‏‎ ‎‏شهربانی در آنجا سکونت داشتند. وقتی وارد شدیم فقط دو صندلی در آنجا بود، که‏‎ ‎‏روی یکی از آنها، رئیس پادگان نشسته بود و من هم روی صندلی دیگر نشستم. از او‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 228
‏خواستم که با آقا ملاقات کنم او گفت: اجازه بدهید، پسر آقای محلاتی آمده است که با‏‎ ‎‏پدرش ملاقات کند، هر وقت برگشت، نوبت شما می شود که بروید و با آقا دیدار کنید.‏

‏نوبت ما که شد با همان رئیس پادگان برای ملاقات امام رفتیم. به من گفت: شما فقط‏‎ ‎‏احوالپرسی کنید و در امور سیاسی با آقا صحبت نکنید. گفتم: بسیار خوب، من خودم‏‎ ‎‏می دانم. وقتی وارد شدیم، یک محوطه ای بود که از باغ جدا شده بود ولی دیوار نداشت.‏‎ ‎‏رفتند که به امام اطلاع بدهند، و هنگامی که برگشتند گفتند: آقا مشغول نماز است. رئیس‏‎ ‎‏پادگان گفت ما می رویم در یکی از همین اطاق ها منتظر می شویم تا امام از نماز فارغ‏‎ ‎‏شوند. طولی نکشید که آمدند و گفتند: آقا از نماز فارغ شده اند. سپس ما به اطاق امام‏‎ ‎‏رفتیم. در اطاق تختی بود و امام روی تخت نشسته بودند، چند صندلی هم داخل اطاق‏‎ ‎‏بود امام از تخت پایین آمدند و روی صندلی، نزد من نشستند، آن رئیس پادگان نشست و‏‎ ‎‏دو مامور هم ایستاده بودند. من با امام صحبت کردم و تمام مطلب را به ایشان گفتم. ضمناً‏‎ ‎‏گفتم که آقای شریعتمداری تقاضای ملاقات داشتند، موافقید یا خیر؟ گفتند: مانعی‏‎ ‎‏ندارد. گفتم: آقای نجفی مرعشی هم سلام رساندند. گفتند: مگر ایشان به تهران‏‎ ‎‏آمده اند؟ گفتم: آری! تازه آمده اند و منزل آیت الله خوانساری وارد شده اند. ایشان گفتند:‏‎ ‎‏چرا آمده اند؟ گفتم: کار داشتند! آنگاه گفتم آقای یاوری و آقای بحرالعلوم هم از رشت‏‎ ‎‏آمده بودند، آیت الله آملی (که در تهران بودند) سلام رساندند، آقای میلانی هم آمده‏‎ ‎‏بودند و سلام رساندند و یک یک اسامی علما را گفتم که ایشان متوجه شوند همه در‏‎ ‎‏تهران جمع شده اند. آنگاه پرسیدم: اجازه می دهید شهریه طلاب قم را منظم بپردازیم؟‏‎ ‎‏گفتند: بله، گفتم: آقای آملی ظاهراً تقاضا داشتند اجازه بدهید بازارهای تهران و‏‎ ‎‏بازارهای شهرستانها که تعطیل است، باز شود. امام گفتند: مگر تعطیل است؟ گفتم: آری!‏‎ ‎‏تعطیل است. گفتند: باز کنند، مانعی ندارد؛ گفتم: حوزه های درس هم تعطیل است،‏‎ ‎‏اجازه می دهید درس شروع شود؟ گفتند: آری! و غرض من از این سؤال و جوابها این‏‎ ‎‏بود، که ایشان را به مهمترین اوضاع کشور و پیامدهای دستگیری معظم له آگاه کنم و‏‎ ‎‏ایشان هم کاملاً از اوضاع مطلع شدند و سپس خداحافظی کردیم و به منزل برگشتیم تا‏‎ ‎‏در جلسات شرکت کنیم.‏

‏آقای میلانی در باغی در خیابان امیریه سکونت داشتند، ما به ملاقات ایشان رفتیم.‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 229
‏آقای میلانی به پسرشان گفتند: به پاکروان ـ رئیس ساواک وقت ـ تلفن بزنید و پیغام بدهید‏‎ ‎‏که من می خواهم با او صحبت کنم. او رفت و آمد و گفت: پاکروان نبود! آقای میلانی‏‎ ‎‏گفت: بگویید، پاکروان را پیدا کنند، من حتماً می خواهم با او صحبت کنم. پاکروان را پیدا‏‎ ‎‏کردند و او گفت: من فلان روز  ــ و یک روزی را معین کرد ــ می آیم. آنگاه آقای میلانی به‏‎ ‎‏من گفت: شما هم در آن ساعتی که او می آید، به اینجا بیایید. من گفتم: در آن روز و در آن‏‎ ‎‏ساعت آقای خوانساری وعده کرده اند منزل من بیایند. ایشان گفتند: من به آقای‏‎ ‎‏خوانساری تلفن می زنم که ایشان هم به اتفاق شما بیایند. همین طور هم شد آقای‏‎ ‎‏خوانساری با آقای رسولی آمدند و آقای میلانی تلفن کردند و به اتفاق رفتیم.‏

‏روز موعود فرا رسید و ما همه در یک اطاقی در منزل آقای میلانی نشسته بودیم و‏‎ ‎‏آقای آملی، آقای علوی داماد آقای بروجردی، آقای شریعتمداری و آقای جزایری هم‏‎ ‎‏بودند. ناگهان پاکروان وارد شد و آقایان احترام زیادی به او گذاشتند او هم رفت در صدر‏‎ ‎‏مجلس، بین آقای میلانی و آقای شریعتمداری با تبختر و تکبر نشست.‏

‏پاکروان با کمال شدت و تندی رو به آقایان کرده گفت: چرا به تهران آمده اید؟ چرا‏‎ ‎‏برنمی گردید؟ بروید از تهران بیرون، اینجا حکومت نظامی است و اجتماعات در‏‎ ‎‏حکومت نظامی ممنوع است شما باید به منزلهایتان برگردید و اگر برنگشتید، حکومت‏‎ ‎‏نظامی به تکلیفش عمل خواهد کرد! آنها سکوت کردند.‏

‏آقای شریعتمداری آهسته به آقای میلانی گفت: صحبت بکنید: ایشان شروع به‏‎ ‎‏صحبت کردند. حمله کرد و گفت: این چه اوضاعی است درست کرده اید؟ چه‏‎ ‎‏می خواهید بکنید؟ شما هرگز قادر نیستید آیت الله خمینی را تبعید کنید و به جایی‏‎ ‎‏بفرستید این امر برای شما از محالات است! دست از کارهای زشتتان بردارید و... .‏

‏پس از او آقای جزایری هم با کمال شدت با پاکروان صحبت کرد. پاکروان برخاست،‏‎ ‎‏و از منزل بیرون رفت و طولی نکشید که دستور استخلاص امام و آقای قمی و آقای‏‎ ‎‏محلاتی صادر شد. آن دو آقا آزاد شدند و بنا بود که امام را نیز آزاد کنند.‏

‏ما بوسیلۀ آقای پناهی که داماد همشیره مان بود و در عشرت آباد معلم بود (گرچه‏‎ ‎‏نظامی هم نبود ولی استاد نظامی ها بود) پیغامی به امام دادیم. من مطلبی را به این شرح‏‎ ‎‏خدمت ایشان نوشتم که: شما را بناست امروز آزاد کنند و پاکروان برای آزادی شما به‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 230
‏آنجا می آید و قصد دارد شما را به منزل «نجاتی» ببرد و نجاتی آدم خوشنامی نیست و‏‎ ‎‏شما صلاح نیست به آنجا بروید لذا موافقت نکنید؛ من آن کاغذ را به پناهی دادم و او هم‏‎ ‎‏پیغام را به امام رساند، امام در پاسخ نوشتند: ما راهی نداریم جز اینکه قبول کنیم و به‏‎ ‎‏منزل نجاتی برویم، ولی بیش از یک شب در آنجا نیستیم و بعداً باید منزل بگیریم، و‏‎ ‎‏فعلاً رفتن به آنجا اشکال ندارد.‏

‏هنگامی که نزدیک بود امام آزاد شود، پسر خودم مهندس پسندیده و مرحوم مهندس‏‎ ‎‏کشاورز دامادمان را به اتفاق اخوی (مرحوم آقای هندی) به طرف عشرت آباد فرستادم‏‎ ‎‏که دم در ورودی منتظر امام بشوند تا وقتی که آزاد می شوند در خدمتشان باشند ولی‏‎ ‎‏مأمورین اجازه ندادند و نگذاشتند بمانند و آنها هم برگشتند. ولی ما مواظب موقع آزادی‏‎ ‎‏امام بودیم. همان روز یعنی جمعه 12 ربیع الاول 1383 مطابق 11 مرداد 1342 پاکروان‏‎ ‎‏رئیس ساواک به ملاقات حضرت امام خمینی رفت و با مذاکراتی، آقایان آزاد صوری‏‎ ‎‏گردیدند. طولی نکشید که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند و ما‏‎ ‎‏هم به آنجا روانه شدیم. وقتی رفتیم، دیدیم خیابان خیلی شلوغ و پر سر و صدا است و‏‎ ‎‏جمعیت موج می زند. مامورین شهربانی هم سواره و پیاده در حرکتند و مراقب مردم‏‎ ‎‏هستند. ولی متعرض کسی نمی شوند. مردم روبروی ساختمانی که امام در آنجا بود جمع‏‎ ‎‏شده بودند که من هم به آنجا رسیدم و وقتی وارد منزل شدم، امام نشسته بودند و عده ای‏‎ ‎‏از آقایان منجمله آقای فلسفی، آقای قمی و آقای محلاتی هم در خدمت امام بودند. من‏‎ ‎‏تا مدتی آنجا بودم و چون وقت نماز شده بود و من هم می خواستم دست و صورتم را‏‎ ‎‏آب بکشم و آب کر هم چندان در اختیار نبود ــ و من هم به اصطلاح آقایان وسواسی‏‎ ‎‏هستم ــ  لذا خداحافظی کردم و به منزل بازگشتم.‏

‏بار دیگر که می خواستم برگردم، مأموران جلوگیری کردند و من ناچار شدم برای‏‎ ‎‏ملاقات امام، توسط دکتر نصیری (خواهرزادۀ نصیری)‏‎[1]‎‏ و مهندس عزیزالله محتشمی که‏‎ ‎‏همکارش بود، سوار ماشین خواهرزاده نصیری بشوم و با آنها برویم. خواهرزاده نصیری‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 231
‏با خود نصیری روابط خوبی نداشت ولی با مهندس محتشمی شریک بود. و چون‏‎ ‎‏می دانستم که اتومبیل او را نمی توانند جلوگیری کنند، لذا ناچار با آنها رفتیم.‏

‏وقتی پیاده شدیم که بر امام وارد شویم، مأمورین ممانعت کردند و مهندس محتشمی‏‎ ‎‏و یکی دیگر که ظاهراً مهندس کشاورز بود، برگشتند ولی من هیچ به حرفهای مامورین‏‎ ‎‏گوش ندادم و بر امام وارد شدم و با ایشان ملاقات کردم.‏

‏از آن پس قرار شد امام از آن منزل بیرون روند و منزلی تهیه کنند. در قیطریه آقای‏‎ ‎‏حاج روغنی تقاضا کرد که امام به منزل ایشان بروند و امام هم به آنجا منتقل شدند و ما‏‎ ‎‏چند نفر معدود بودیم که حق ملاقات داشتیم و دیگران را اجازه نمی دادند. مامورین هم‏‎ ‎‏مرتب جلو ساختمان ایستاده بودند و مراقب مردم بودند که کسی نزدیک نیاید.‏

‏بعد از منزل حاج روغنی، امام منزل دیگری تهیه کردند و در آنجا هم ما با ایشان‏‎ ‎‏ملاقات می کردیم سرانجام شب سه شنبه 18 فروردین 1343 با یک ماشین شورلت،‏‎ ‎‏ایشان را به قم نزدیک بیمارستان فاطمیه در یخچال قاضی آوردند و پیاده کردند. مدت‏‎ ‎‏زندان و محاصره ایشان نزدیک به ده ماه و چند روز (از 15/3/42 تا 18/1/4343)‏‎ ‎‏طول کشید و ایشان به هیچ وجه حاضر به مصالحه با دستگاه نشدند و مسیر خود را ادامه‏‎ ‎‏دادند و به حمدالله موفقیت نصیب ایشان شد. «هَمُّ الرجال یقطع الجبال»، ره چنان رو که‏‎ ‎‏رهروان رفتند.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 232

  •  نصیری، آخرین رئیس ساواک بود که در بحبوحه انقلاب در جریان صحنه سازی های شاه زندانی شد و با پیروزی انقلاب به دست مردم افتاد. او در دادگاه های انقلابی پس از سقوط رژیم پهلوی با حکم آیت الله صادق خلخالی اعدام شد.