بازجویی من در ساواک به اتهام ارتباط با تیمور بختیار
من به خمین مراجعت کردم پاک روان رئیس ساواک و تیمسار نعمت الله نصیری رئیس کل شهربانی و فرماندار نظامی بود و در ساواک هم اعمال قدرت می کرد در آن ایام افسری که نامش فراموش شده است و در شهربانی از طرف محمد رضا پهلوی به طور محرمانه مراقب رفتار نصیری بود و پاکروان که قدری ملایم و عاقل بود در سال 40 تا 44 به ریاست ساواک تعیین شده بود بعد از چندی نصیری در سال 44 به بعد رئیس ساواک شد. قبلاً تیمور بختیار نواده امیر مفخم بختیاری رئیس ساواک بود. او پس از کودتای بیست و هشت مرداد 1332 به امر آمریکا و ورود هندرسن سفیر آمریکا انتخاب شده بود. در آن زمان پس از کودتا در صورت ظاهر قدرت ایران در دست زاهدی نخست وزیر بود و اطلاعات ارتش و آگاهی پلیس سازمان امنیت (ساواک) که معاون نخست وزیری محسوب می شد به تیمور بختیار واگذار شد. اختیارات قضایی و ضابط دادرسی ارتش نیز به این سازمان داده شد و تا سال 1340 توسعۀ قدرتش در تمام امور و وزارتخانه ها و مملکت به وضعی بود که مطاع نزدیک محسوب می شد و به دلائلی شاه نیز از تیمور بختیار ناخرسند گردید و خلاصه اینکه او را از ایران تبعید کردند و بالاخره به دست ساواک گویا در عراق ترور و کشته شد. زمان تبعید تیمور بختیار گویا موقعی که در لبنان بود آقای سید احمد طباطبایی که مدت یک دوره وکیل قم بود به خارج مسافرت نمود و گویا مأموران ساواک که در تمام مراکز حساس، محرمانه پراکنده بودند از ملاقات آقای طباطبایی با تیمور بختیار مطلع شده و آن را به نظر دولت رسانده بودند و چون از سابقۀ ما با آقای طباطبایی اطلاع داشتند به محض اینکه ایشان از عراق به ایران مراجعت کرد او را دستگیر و زندانی کردند و این ایام مصادف بود با موقعی که حضرت امام خمینی در قیطریه منزل حاج غلامحسین روغنی بودند. تلگرافات مفصل ما و سایر شهرها که حدود به چند صد تلگراف بود به ایشان رسید در مراجعت به خمین از اداره نظامی تهران برای من و مرحوم اخوی حاج سید نورالدین احضاریه رسید که به فاصلۀ سه روز پس از رؤیت به دادگاه عشرت آباد حاضر شوید. اخوی رویت نکردند و من رویت کردم. مأمور می گفت گزارش می دهیم که شما خمین نیستید جواب دادم می روم و
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 234
نوشتم با مراعات وقت قانونی خواهم آمد و بعد با مرحوم اخوی به تهران آمدیم. دوستان دولتی گفتند نروید تا وسایل ایمنی و جلوگیری از رفتار دادگاه را فراهم کنیم. آنها مقدمات را فراهم کردند و اطمینان دادند که عمل ظالمانه انجام ندهند.
دادستان کل مرحوم مدرس اصفهانی و شخصی به نام حمدیان پور که معروف بود به دستور محمد رضا شاه، سپهبد نعمت الله نصیری زیر مراقبت او بود، به بازپرس و دادگاه تلفن کردند که پسندیده و هندی پتو و وسایل به دادگاه بیاورند یا خیر بازپرس که از مشهد دعوت شده بود برای محاکمۀ من و اخوی وقتی تلفن دو مقام بالا را می شنود می فهمد نباید زیاده روی کند. بنابراین من رفتم به طرف اطاق بازپرس. از راه بالا به باغ عشرت آباد رفتم گفتند تا دادگاه خیلی راه است و باید پیاده بروید و از جنوب بروید بهتر است. یک سرهنگی با لباس شخصی هم به نام آقای عرش پور با ما بود از آن در وارد شدیم. آن در تحت مراقبت مأمورین ظاهراً انگلیسی یا آمریکایی بود و رفت و آمد ممنوع بود ولی ممانعت نکردند و من تنها به بازپرسی رفتم و معلوم شد به مقامات رسمی گزارش شده بود که من و آقای حاج سید نورالدین و حضرت امام خمینی، آقای آقا احمد طباطبایی را ـ وقتی وکیل قم بودند ـ به لبنان برای ملاقات سپهبد بختیار معروف فرستاده ایم که او را بر علیه شاه تحریک کنیم. حدود سه چهار ساعت جلسه مذاکره من به طول انجامید. بازجو بسیار مؤدبانه رفتار کرد و سئوالات را شروع کرد از سوابق و رابطۀ ما با آقای آقا احمد طباطبایی قمی و خوانین و تیمور بختیار ... من جواب دادم که به آقای طباطبایی سالیان زیاد مربوط بودیم.
ملاقات قم و بیت حضرت امام را پرسید گفتم من دو مرتبه با او ملاقات کردم.
سؤال کرد آقا هم بودند؟ گفتم دفعۀ اول بودند.
پرسیدند دیگر چه کسی بود؟ گفتم عدۀ زیادی بودند.
سؤال کردند شما طباطبایی را به ملاقات تیمور فرستادید و با او چند وقت سابقه داشتید؟ گفتم با آقای طباطبایی هیچ چنین موضوعی مطرح نشد و من با تیمور کلاً سابقه نداشتم ولی با عموهایش و جدش و بعضی دیگر سابقه داشتم.
پرسید اخوی شما رابطه داشته یا خیر گفتم با بسیاری از بختیاریها رابطه داشته اند.
شاید سه چهار ساعت بازجویی ادامه داشت.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 235
پس از صحبت پرسیدند با مدرس دادستان سابقه دارید؟ گفتم با پدرش سابقه دارم. مقدمات مذاکره دادستان با بازپرس و آن افسری که مراقب تیمسار نصیری بود فراهم شده بود و وقتی آنها گفته بودند که پسندیده پتو و لوازم زندان بیاورد یا خیر؟ جواب داده بود به عنوان مطلع احضار شده اند نه متهم. پس از ختم جلسه و تعیین جلسه دیگر اطاق را در آن جلسه یا جلسۀ بعد خلوت کرد و پرونده ای که تشکیل شده بود نشان داد که شبها به عرض همایونی می رسد. در آخر جلسه بدون صدور قرار مقرر داشتند در جلسه بعد شرکت کنم من اصرار کردم که آقای هندی ـ اخوی ـ را در حال حاضر استنطاق نکنند چون ایشان پیر و خسته هستند و کسالت دارند و من می مانم تا موقعی که ایشان نهار و خوابشان را انجام دهند و بیایند آن وقت من می روم. بازپرس مردی آرام و متین بود جواب داد قول می دهم بیش از نیم ساعت ایشان را معطل نکنم. تلفن این شعبه وصل نبود. آمدند به ایشان گفتند تلفن با شما کار دارد تلفن به کار افتاد وقتی که گوشی را برداشت دیدم جوابهایی که می دهد مربوط به این حقیر می باشد. چون با احترام جواب داد: اینها برای عملی نیامده اند و به عنوان مطلع احضار شده اند. بعد من تودیع کردم و بازپرس به اسم بدرقه دنبال حقیر تا شعبه ای که آقای هندی بودند آمد. من فهمیدم برای این بود که به ایشان جریان محاکمه را نگویم. پرسیدم تا مراجعت آقای هندی بمانم؟ گفت شما بروید. بنابراین من خارج شدم و گویا با آقای عرش پور، افسری که با ما بود آمدیم در منزل یا آقای عرش پور به انتظار اخوی ماند که فراموش کرده ام.
طولی نکشید آقای هندی هم آزاد شد و آمد. بازپرسی عادی و معمولی بود. جلسه بعد که رفتیم دیدم اوضاع عشرت آباد غیر عادی است مثل اینکه محیط رعب است یک نفر با تفنگ سرنیزه دار به من نزدیک شد و گفت فلان شعبه می خواهید بروید؟ گفتم صحیح است. غیر از او باز افرادی با سرنیزه بودند مرا به شعبه بردند ظاهراً آقای هندی باز نیامده بود به اطاق وارد شدم، آنجا هم سرنیزه حکومت داشت. من بند ترس و هراس نبوده و باز هم نیستم. در اطاق شخص محترم دیگری نیز حضور داشت و نزدیک بازپرس ایستاده بود و در طرف دیگر میز آقای آقا احمد طباطبایی. گفتم چرا نمی نشینید؟ جواب داد قادر به نشستن نیستم هر وقت حمام می روم تا مدتی نمی توانم بنشینم و از حمام که آمدم مرا به اینجا انتقال دادند. در این جلسه محاکمه شخصی که
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 236
ایستاده بود و آهسته حرف می زد و شنیدم دادستان ارتش است به بازپرس دستور می داد و به دستور آهسته ایشان بازپرس سئوالات را می نوشت و به من می داد که جواب بنویسم. مقصود این بود که آقای طباطبایی از استنطاق و سئوال و جواب مطلع نشود سئوالات در این حدود بود ــ این آقا را (طباطبایی را نشان می داد) ــ می شناسید؟ از کی با هم مرتبط بودید؟
ج: سالها است با هم ارتباط داریم.
س: در این اواخر در قم با ایشان ملاقات داشتید؟
ج: بلی دو مرتبه در بیت حضرت آیت الله در قم ملاقات کردیم.
س: آقای خمینی هم در این ملاقات حضور داشتند؟
ج: دفعۀ اول بودند.
س: کی در آن جلسه حضور داشت؟
ج: جلسه عمومی بود و زیاد بودند.
س: آقای خمینی راجع به تیمور بختیار و رفتن طباطبایی به بیروت چه مذاکراتی کردند؟
ج: هیچ مذاکره ای در این مورد به میان نیامد.
س: جلسه (دوم) چه شد؟
ج: حضرت آیت الله در آن جلسه نبودند و شرکت نکردند و من تنها بودم و حضرت آیت الله نسبت به آقای طباطبایی حسن ظن نداشتند شاید ایشان را جاسوس می دانستند.
آهسته به من گفتند این جواب خود را تغییر دهید و من بلافاصله نوشتم مراد آقا این بود که آقای طباطبایی برای تجسس و کسب نظر آمده باشند نه جاسوس به اصطلاح روز.
س: شما با تیمور بختیار چه مدتی رابطه و مراوده داشتید؟
ج: من تیمور بختیار و پدرش سردار معظم بختیار را ندیده ام و با ابوالقاسم خان و جدش امیر مفخم و دیگران و زوجه پدرش دختر حشمت الدوله سالیان زیاد ارتباط و مراوده داشتم.
س: آقای هندی با تیمور بختیار ارتباط داشت؟
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 237
ج: ارتباط خیر ولی ملاقات با او داشته است ولی دوستی نداشته است.
س: شماها آقای طباطبایی را برای ملاقات بختیار نفرستادید؟
ج: خیر.
بعد سئوالات از آقای طباطبایی با صدای بلند شروع شد تمام جوابها همانها بود که من داده بودم یک مورد اختلاف بود که ایشان گفتند در بیت حضرت آیت الله یک مرتبه رفتم و ملاقات کردم. بازپرس تأکید کرد دو مرتبه رفتید و پسندیده نیز دو مرتبه نوشته اند جواب داد اشتباه است بازپرس زیاد پافشاری کرد. ایشان جواب داد: فرض کنید دو مرتبه رفتم چه جرمی است؟ بازپرس گفت به قیطریه نزد آقای خمینی برای سئوال و جواب می رویم. گفتم ایشان جواب نمی دهند به طور شخصی گفت اگر ساواک اجازه ملاقات بدهد. من گفتم می خواهم به خمین بروم. شخصی که ایستاده بود گفت نروید. بازپرس چیزی نگفت و من و آقای هندی به خمین برگشتیم و محاکمه خاتمه یافت این یک محاکمه بود و قبلاً من و آقای هندی کراراً تحت محاکمه و مراقبت بودیم و تماماً به خیر و خوشی گذشت پس از این جریان در قیطریه به حضور حضرت آیت الله رفتیم.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 238