بخش سوم: ظهور حکومت پهلوی در ایران

تبعید امام به ترکیه

‏ ‏

‏در هر صورت امام پس از ورود به قم، لحظه ای از فعالیت و خدمت فروگذار نکردند و با‏‎ ‎‏اینکه به درس و بحث مشغول شده بودند از اقداماتشان علیه اوضاع دست بردار نبودند‏‎ ‎‏زیرا منظور هیأت حاکمه تضعیف روحانیت و تضعیف اسلام و مخالفت با اسلام بود، و‏‎ ‎‏از این رو امام مسائل را دنبال می کردند و دست از فعالیت برنمی داشتند. این برنامه ها و‏‎ ‎‏این مسائل منتهی به این شد که دولت دست به اقدام دیگری بزند و آن تبعید امام به ترکیه‏‎ ‎‏بود.‏

‏جریان از این قرار بود که در سال 1343 لایحۀ مصونیت آمریکایی ها تحت عنوان‏‎ ‎‏«کاپیتولاسیون» در دولت تصویب می شود و بعد هم لایحه را محرمانه به مجلسین‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 238
‏می دهند و در مجلس شورای ملی و مجلس سنا تصویب می شود.‏‎[1]‎

‏من اطلاع پیدا کردم که این قضیه، محرمانه در دولت و مجلس مطرح است، لذا آقای‏‎ ‎‏حاج شیخ علی سهرابی ریحانی خمینی را خدمت امام فرستادم و شرحی به ایشان‏‎ ‎‏نوشتم که جریان کاپیتولاسیون به طور محرمانه در مجلس و دولت مطرح است و‏‎ ‎‏می خواهند آن را تصویب کنند و یک شرحی هم به آیت الله گلپایگانی نوشتم و توسط‏‎ ‎‏آقای سهرابی فرستادم. امام جواب دادند که: متن لایحه ای را که در جریان است برای من‏‎ ‎‏بفرستید که من از متن آن مطلع شوم و نمی گذارم محرمانه بماند، اقدام می کنم و آنها را‏‎ ‎‏رسوا می نمایم. من پاسخ دادم که متن لایحه را نتوانسته ام بدست بیاورم ولی از جریان آن‏‎ ‎‏اطلاع پیدا کرده ام. در نامۀ بعدی جواب دادند که: من خودم لایحه را بدست آورده ام و‏‎ ‎‏دیگر نمی گذارم این قضیه، بصورت محرمانه مطرح باشد.‏

‏بدینسان در روز چهارم آبان 1343 که مصادف بود با 20 جمادی الثانی 1384 روز‏‎ ‎‏ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (که سالروز تولد خود ایشان هم هست)،‏‎ ‎‏ایشان با نگرانی و تأثری عمیق نطق مفصلی ایراد کردند و مردم را از جریان کاپیتولاسیون‏‎ ‎‏مطلع کردند و مسائل را، هم خیلی روشن و هم شدید و غلیظ بیان کردند. نوار این‏‎ ‎‏سخنرانی ضبط و در تمام ایران منتشر گردید. و به علاوه اعلامیه ای نیز به تمام استانها‏‎ ‎‏منتشر و عمل ننگین پادشاه و دولت و مجلسین برملا شد. این سخنرانی و اعلامیه که‏‎ ‎‏بسیار آموزنده و مستدل بود در قلوب افراد مؤمن و جمعیت ها آثار بسیار مطلوبی داشت‏‎ ‎‏و علاوه بر شاه، دولت آمریکا را درصدد توطئه گری علیه قائد عظیم الشأن ایران قرار داد‏‎ ‎‏و موجب شد که در شب سیزدهم آبان 1343 مأموران و کماندوهای زیادی منزل را‏‎ ‎‏محاصره و معظم له را از منزل خارج کردند و سوار ماشین فولکس کرده و همراه نظامیها‏‎ ‎‏حرکت کردند و در خیابان دیگری سوار ماشین شورلت کرده و به تهران بردند.‏

‏باید بنویسم که کار از کار گذشته بود. ضبط صوت ها، نوارها، یادداشتها و حضور آن‏‎ ‎‏جماعات در تمام ایران و بسیاری از ممالک طنین انداخته و با این عمل بازداشت گور‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 239
‏خود را کندند. آقای خمینی در ‏‏[‏‏طلوع‏‏]‏‏ آفتاب 13 آبان با سرهنگ افضلی مامور ساواک به‏‎ ‎‏ترکیه تبعید شدند. در بین راه قم به تهران حضرت امام، ماشین را امر به توقف دادند و‏‎ ‎‏نماز صبح را در صحرا ادا کردند و روانه شدند رادیو خبر تبعید را منتشر کرد و در جراید‏‎ ‎‏عصر نیز درج گردید. مردم در تهران و اصفهان و بعضی شهرها بازارها را تعطیل و در‏‎ ‎‏مساجد نیز از نماز جماعت خودداری کردند. دولت و دربار انتظار داشتند مردم در‏‎ ‎‏میادین و خیابانها تظاهر کنند و آنها هم بتوانند به قتل عام دست بزنند ولی عقل و درایت‏‎ ‎‏بزرگان از تظاهر در خیابان ها جلوگیری کرد و تعطیلی دکاکین و بازار و مساجد انتظار‏‎ ‎‏دولت را خنثی کرد و با کمال وقاحت تعدادی از دکاکین تهران را بستند و قول گرفتند که‏‎ ‎‏دیگر نتوانند به دکانها بروند. گویا از پشت بامها به دکاکین رفته و موجودی نقد و اجناس‏‎ ‎‏را دزدیدند و بردند.‏

‏پس از حرکت حضرت امام خمینی، پسر بزرگ ایشان مرحوم حاج آقا مصطفی که در‏‎ ‎‏صبح سیزدهم آبان ماه 1343 برای مذاکره با مراجع عظام روانه منازل آنها شده بود و در‏‎ ‎‏منزل آیت الله العظمی آقای مرعشی نجفی ‏‏[‏‏حضور داشت‏‏]‏‏ ـ با اینکه در منزل بسته بود ـ‏‎ ‎‏کماندوها و مأمورین ساواک از دیوار به منزل ریخته و ایشان را دستگیر و بازداشت کرده‏‎ ‎‏و از شهربانی قم به زندان قزل قلعه (بدون حکمی از مراجع قضایی یا هیأت های کذایی و‏‎ ‎‏مقررات، حتی به صورت ساختگی) تحویل دادند و 57 روز زندانی بودند. پس از آن، در‏‎ ‎‏روز 24 شعبان 1384 مصادف با 8 دی ماه 1343 از زندان آزاد شدند ولی به او گفتند‏‎ ‎‏شما لازم است به ترکیه بروید و با پدرتان ملاقات کنید و مقصودشان این بود که حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی در ایران نباشند و به بهانۀ ملاقات با پدر او را هم تبعید کنند.‏

‏در دهۀ اول یا دهۀ دوم شعبان همان سال (1384)، آیت الله آملی که یکی از علمای‏‎ ‎‏بزرگ تهران بودند و در مسجد مجد نماز می خواندند به من نامه ای نوشتند و اطلاع‏‎ ‎‏دادند که دربار دستور داده است که شما و آقا فضل الله خوانساری  ــ داماد آیت الله حاج‏‎ ‎‏سید احمد خوانساری ــ  به ترکیه بروید و با آقا ملاقات کنید. بنابراین، زودتر به تهران‏‎ ‎‏بیایید که از تهران با آقا فضل الله به ترکیه بروید. من هم خیلی خوشحال شدم که به ترکیه‏‎ ‎‏می روم و با آقا ملاقات می کنم، و لذا حرکت کردیم و به تهران آمدیم و به منزل آیت الله ‏‎ ‎‏آملی رفتیم. بنا شد که در منزل آیت الله حاج شیخ احمد آشتیانی مجلس تودیعی برگزار‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 240
‏شود و علمای تهران به آنجا بیایند و با من و آقا فضل الله خداحافظی کنند و ما به ترکیه‏‎ ‎‏برویم.‏

‏شب پانزده شعبان بود جشن و چراغانی در تهران زیاد بود، همراه با آقای حاج شیخ‏‎ ‎‏فضل الله محلاتی به مسجد آقا فضل الله خوانساری رفتیم، در آنجا هم جشنی برقرار بود‏‎ ‎‏و شیرینی و پذیرایی مفصلی از مردم می کردند. در مسجد آقای خوانساری سرهنگی بود‏‎ ‎‏که با من خیلی صحبت کرد و گفت: شما که می خواهید به ترکیه بروید، برای آقا باقلوا‏‎ ‎‏بخرید. من در ترکیه با آقا بودم و چون در آنجا تنها بودند، ما با ایشان در خیابانها با ماشین‏‎ ‎‏می گشتیم و من برای ایشان باقلوا خریدم (در ترکیه به باقلوا لقمه می گویند) وقتی که برای‏‎ ‎‏آقا آوردم، گفتند: این لقمه بسیار لقمۀ بدی است و خوشمزه نیست.‏

‏بعداً فهمیدم که او سرهنگ افضلی است که به قم آمد و امام را دستگیر کرد و به‏‎ ‎‏تهران برد. ما هم لقمه (باقلوا) تهیه کردیم و همان شب به مسجد صاحب الزمان نزدیک‏‎ ‎‏پپسی کولا رفتیم. امام مسجد حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج آقا علی خوانساری‏‎ ‎‏جشن بسیار با شکوهی در مسجد برقرار کرده بود. بنا بود آقای مروارید و بعد واعظ‏‎ ‎‏معروف آقای فلسفی به منبر بروند. آقای مروارید بسیار تندروی کردند و له امام خمینی‏‎ ‎‏علیه دولت صحبت تندی کرد. آقای فلسفی دیگر صلاح نبود به منبر بروند و چون‏‎ ‎‏مجلس خیلی مناسب بود و جمعیت در آن موج می زد. من از آقای حاج شیخ فضل الله ‏‎ ‎‏محلاتی خواستم که منبر بروند ایشان گفت که من مهیا نیستم. گفتم: تهیه نمی خواهد،‏‎ ‎‏فرصت از دست می رود، خوب است منبر بروید. ایشان هم منبر رفت و به نفع امام و‏‎ ‎‏علیه دولت سخنرانی جالبی ایراد کرد و جریان تبعید به ترکیه را مطرح نمود و حرفهای‏‎ ‎‏بجا و مناسبی زد. و در آخر ما را هم معرفی کرد و مردم خیلی احترام و تقدیر کردند.‏

‏مجلس که تمام شد و می خواستیم به منزل برگردیم، من به حاج شیخ فضل الله ‏‎ ‎‏محلاتی گفتم: همانطور که با هم آمدیم، بیایید تا با هم برگردیم. ایشان گفت: آنها مرا‏‎ ‎‏دستگیر خواهند کرد و صلاح نیست با شما بروم. و همین طور هم شد. مامورین آمدند و‏‎ ‎‏ایشان را همراه با آقای مروارید دستگیر کردند و بردند.‏

‏جلسۀ بعد، به عنوان تودیع بنا شد در منزل آیت الله حاج شیخ احمد آشتیانی باشد. ما‏‎ ‎‏هم به آنجا رفتیم و اتفاقاً حاج شیخ کسالت داشتند و نتوانستند در جلسه شرکت کنند ولی‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 241
‏سایر علما آنجا بودند و برنامۀ تودیع و خداحافظی تمام شد. بعد به من گفت که پاکروان‏‎ ‎‏در جریان مسافرت شما و آقا فضل الله خوانساری به ترکیه نبوده و مطلب را به شاه‏‎ ‎‏رسانده اند و شاه گفته است: صلاح نیست پسندیده برود و آقا فضل الله تنها برود.‏

‏از این رو بنا شد آقا فضل الله به تنهایی عزیمت کنند. در آن وقت که ایشان برای‏‎ ‎‏ملاقات با امام به ترکیه رفت و جریانات و اخبار را به امام رساند. در این زمان حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی زندان بود، و وقتی به امام گفته بودند که حاج آقا مصطفی را دستگیر کرده و به‏‎ ‎‏زندان برده اند. امام پاسخ می دهند: خیلی عمل خوبی است برای این که آقا مصطفی در‏‎ ‎‏زندان ورزیده می شود.‏

‏وقتی مرحوم حاج آقا مصطفی از زندان آزاد شد، مطلع شد که من در تهران در منزل‏‎ ‎‏مهندس کشاورز هستم، لذا به آنجا آمد که با هم به قم برویم و به من گفت: با هم به قم‏‎ ‎‏برویم و من یک شب برای زیارت و خداحافظی می مانم و روز بعد باید بلافاصله به‏‎ ‎‏تهران برگردم که به ترکیه برای ملاقات پدرم روانه شوم. من هم خیلی خوشحال شدم.‏‎ ‎‏آنگاه ایشان به منزل آقای ثقفی رفتند و روز بعد، اول طلوع آفتاب آمدند به منزل مهندس‏‎ ‎‏کشاورز ــ همان جا که ما بودیم ــ  و با هم به خیابان شوش رفتیم و از آنجا به طرف قم با‏‎ ‎‏یک سواری کرایه رهسپار شدیم.‏

‏وقتی به قم رسیدیم، ایشان به زیارت حضرت معصومه‏‏ (س)‏‏ مشرف شدند. در همان‏‎ ‎‏وقت، جنازه ای را به حرم آورده بودند و مردم مشغول تشییع بودند. مردم تا حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی را دیدند، جنازه را کنار گذاشتند و آمدند به طرف ایشان، و او را از حرم تا‏‎ ‎‏منزلشان بدرقه کردند. در مسیر راه وقتی به مسجد موزه رسیدند، آیت الله مرعشی که‏‎ ‎‏مشغول درس بودند فوراً درس را تعطیل کردند و مرحوم حاج آقا مصطفی، چند‏‎ ‎‏دقیقه ای روی پله دوم همان منبری که آیت الله مرعشی درس می گفت، نشست تا طلاب‏‎ ‎‏او را ببینند و بعد حرکت کرد و به منزل رفت و در آنجا ملاقاتها شروع شد.‏

‏پس از ملاقات، رجال و مشاهیر علم صلاح ندانستند که ایشان به ترکیه بروند و بر‏‎ ‎‏حسب نظر اهل صلاح منصرف شد. و چون به تهران نرفت تلفنی از تهران به ایشان گفتند‏‎ ‎‏هواپیما گرفته ایم خود را برسانید. ایشان جواب دادند مادرم راضی نیست و من نمی توانم‏‎ ‎‏بیایم. تلفنی به ایشان بد گفتند و اهانت کردند و چون موافقت حاصل نشد، در ساعت‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 242
‏بعد از ظهر 29 شعبان 1384 سرهنگ بدیعی با جمعی مأمور به منزل قم حمله کرده و‏‎ ‎‏ایشان را دستگیر و به تهران اعزام کردند و از آنجا با هواپیما به ترکیه و به حضور پدر‏‎ ‎‏روانه شد. و بنابراین تبعید و زندانی کردن جمعی از علما و فضلا و روحانیان در جامعه‏‎ ‎‏آثار زیادی به بار آورد و در مساجد و مدارس در تمام ماه رمضان 1384 و مخصوصاً‏‎ ‎‏مسجد سید عزیزالله و نطق های آتشین و اقدامات مردمی و بازاریها و فشار حسنعلی‏‎ ‎‏منصور نخست وزیر به مردم که منجر به تلافی مرحوم بخارایی و کشته شدن منصور در‏‎ ‎‏آخر دی یا اوائل بهمن 1343 گردید. جراید بهبودی منصور را اعلام می کردند ولی‏‎ ‎‏بالاخره قتل او قابل انکار نبود و هفتم بهمن خبر قتل منتشر و بدتر از او و از هر کس، امیر‏‎ ‎‏عباس هویدا به نخست وزیری منصوب شد.‏‎[2]‎

‏از جمله افرادی که اجازۀ ملاقات با امام را در ترکیه پیدا کردند دو نفر از علمای‏‎ ‎‏کرمانشاهی بودند که یکی آقای حاج شیخ مصطفی جلیلی بود و در خدمت آقای‏‎ ‎‏شریعتمداری فعالیت می کرد و دیگری هم جلیل جلیلی بود که در کرمانشاه سکونت‏‎ ‎‏داشت. ضمناً در آن روزها تلگرافهای زیادی از تمام ولایات و کشورها، از ایران و عراق و‏‎ ‎‏اروپا و... به هویدا و سفارت ترکیه در تهران و به مقامات ترکیه مخابره می شد که اعتراض‏‎ ‎‏به تبعید امام می کردند و خواستار آزادی بی قید و شرط ایشان بودند.‏

‏فشار به ترکیه موجب شد که آن دولت به صورت محرمانه از توقف حضرت امام‏‎ ‎‏خمینی در ترکیه به دولت ایران اظهار عدم رضایت کرد و باعث شد که ایشان را به‏‎ ‎‏مملکت دیگری انتقال دهند در نتیجه این نظریه (این مطالب اطلاع شخصی خود من‏‎ ‎‏است که از منبع مطلع دریافت کردم) محمد رضا شاه با دکتر پیراسته مشورت می کند و‏‎ ‎‏سؤال می کند که اعزام ایشان به نجف چطور است صلاح است یا خیر؟ دکتر پیراسته‏‎ ‎‏سفیر ایران در عراق فردی با فهم و فراست و زرنگ و مشاور شاه و دارای سوابق با ما‏‎ ‎‏بود. او به شاه می گوید خوب است و خمینی به دهن شیر خواهد افتاد بنابر این تصمیم‏‎ ‎‏گرفته شد ایشان را به عراق بفرستند، با این تصور که آنجا آقای حکیم وجود دارد وایشان‏‎ ‎‏به اندازه یک طلبه بیشتر نمی تواند کاری بکند. من شنیدم که آقای جلیلی کرمانشاهی که‏‎ ‎‏در خدمت آقای شریعتمداری بود ــ به دولت اطلاع می دهد که صلاح نیست که امام در‏‎ ‎‏ترکیه باشند و ما هم صلاحمان نیست که ایشان را در ترکیه نگه داریم و باید فکری کرد‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 243
‏که ایشان برگردند آنها هم برگشتن امام را به ایران صلاح نمی دانستند. پس از مذاکراتی که‏‎ ‎‏داشتند دستور دادند که امام را با حاج آقا مصطفی سوار هواپیما کرده به بغداد ببرند.‏‎[3]‎‎ ‎‏رسیدن امام و مرحوم حاج آقا مصطفی به بغداد و رفتن به کاظمین همان، و استقبال‏‎ ‎‏فوق العاده علما و مردم آن کشور همان. و بعد هم که به نجف مشرف شدند، درس خارج‏‎ ‎‏و فعالیتهای سیاسی را از همان جا ادامه دادند و برنامه ها بخوبی پیش می رفت. بعد هم‏‎ ‎‏شاه اعتراض شدید به پیراسته کرده بود که دهان شیر کجا بود؟!‏‎[4]‎

‏و از آنجا هم که دیگر همه آقایان در جریان هستند که پس از مدتی، رژیم بعثی امام را‏‎ ‎‏تحت نظر قرار داده و مراقبشان بودند و امام هم گفتند: باید بروم.‏

‏آنها موافقت کردند. کویت راه نداد و ایشان به فرانسه رفتند و از آنجا هم با عزت و‏‎ ‎‏احترام و پیروزی به ایران بازگشتند. و جریانات بعدی را به طور مفصل در کتابها نوشتند و‏‎ ‎‏مردم هم مطلع شدند.‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 244

  •  تصویب کاپیتولاسیون محرمانه نبود و مشروح مذاکرات آن در روزنامۀ رسمی که متن کامل جلسات علنی مجلس را درج می کرد چاپ شده است اما تیراژ این نشریه محدود و جوابگوی نیاز متقاضیان محدود خود بوده و هست. ناشر
  • . بد نیست یک جمله بنویسم اینجانب پسندیده به آقای سید محمد علی کشاورز صدر گفتم هویدا بهایی است ایشان گفتند هویدا اصلاً دین ندارد و مرحوم کشاورز صدر این مذاکره مرا به هویدا گفته بود و هویدا از جواب خوش وقت شده و تحسین کرده و گفته بود خوب گفتید و مرا اقلاً از تهمت بهایی گری نجات دادی. هویدا فاسد بود ظالم بود قاچاقچی با سابقه در پاریس و علی المذکور جزو حزب صهیونیستی بود. متأسفانه یکی از روحانی زاده های معروف که پدرش از روحانیهای خیلی مشهور بود خودش را به زوجیت هویدا درآورد و بالاخره منتهی به طلاق شد و خوب است باز بنگارم که بهائیها اگر با زن مسلمان ازدواج کنند علاوه بر انکحت و زوجت اسلامی مطابق مسلک خود «انا بذلک راض هی بذلک راض هو بذلک راض» می گویند.
  • . پیداست که نظر ترکیه و تقاضای انتقال ایشان را به نجف یا مملکت دیگر به دو نفر عالم بزرگوار گفته باشند به نظر من آن آقایان با حضرت آقای خمینی برای مسافرت به عراق مذاکره کرده اند و بعید است محمد رضا شاه یا دولت این راز و نظر ترکیه را به آقایان گفته باشد.
  • . مطالب دیگر که باز اطلاع شخصی اینجانب است و نمی دانم قابل و مصلحت در انتشار این است که شاه ملعون به طور جدی قصد داشت امام خمینیس را به شهادت برساند و سه نفر یا چهار نفر این تصمیم را با ـ تعرض به محمدرضا شاه ـ خنثی کردند. اول مادر شاه او را بغل گرفته و گفته بود این کار را نکن. دوم عباس میرزا استاد سوار کاری شاه و رایض اسب شناس معروف به عَلَم گفته بود کشتن ایشان برای پدر شما و خود شما و فامیل شما ننگ تاریخی دارد و این ننگ را برای شما نمی پسندم عَلَم هم قبول کرده و مصلحت اندیشی کرده بود. عامل سوم که اهم بود و به مورد اجرا درآمد مخالفت پاکروان رئیس سازمان امنیت (ساواک) بود که گفته بود مصلحت نیست و سوء انعکاس دارد و شاه با تعرض گفته بود هر غلطی میخواهید بکنید و رفته بود و شهادت منتفی شد. (مطالب دیگر از قطع روابط عباس میرزا با شاه و شوهر داشتن محرمانه مادر شاه از مطلب خارج است.)