داوود عباس زاده

درماندگی دشمن

‏مواقع زیادی پیش می آمد که دشمن از مقاومت بچه ها خسته و درمانده می شد. یادم‏‎ ‎‏می آید زمانی که بچه ها را به صورت دسته جمعی می زدند، اگر یکی از سربازها کمی‏‎ ‎‏مکث می کرد، فرمانده شان می آمد و به او فحش می داد و می گفت: چرا بیکار‏‎ ‎‏ایستاده ای؟ او هم می گفت: دیگر خسته شدم، چقدر اینها را بزنیم؟ اینها دست بردار‏‎ ‎‏نیستند و کوتاه نمی آیند!‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 4