داوود عباس زاده

بدترین اتفاق

‏وقتی امام رحلت کرد، برای عراقی ها خیلی سخت بود که این خبر را به ما بدهند؛ چون‏‎ ‎‏احساس می کردند ما ممکن است شورش کنیم و دردسر ایجاد کنیم. به محض اینکه از‏‎ ‎‏طریق روزنامه ها ما را مطلع کردند (البته ما زودتر از طریق رادیویی که داشتیم متوجه‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 6
‏مسأله شده بودیم)، سر و صدا و گریه و شیون و سینه زنیهای بچه ها شروع شد و‏‎ ‎‏عراقی ها هم هیچ دخالتی نمی توانستند بکنند.‏

‏در ابتدا، هر کدام از بچه ها که این خبر را می شنید به گوشه ای می رفت و شروع به‏‎ ‎‏گریه می کرد.اما خیلی زود شکل عزاداری عمومی گرفت و همه با هم عزاداری و‏‎ ‎‏سینه زنی می کردیم و تا مدتی، که شاید ده روز شد، این مراسم برقرار بود و عراقی ها هم‏‎ ‎‏دخالت نمی کردند؛ چون از اوضاع و احوال پیش آمده حسابی می ترسیدند، لذا جرأت‏‎ ‎‏نمی کردند نزدیک ما بیایند. عجیب اینجا بود که اگر ما در روز عاشورا برنامه سینه زنی‏‎ ‎‏داشتیم، اینها برایمان دردسر ایجاد می کردند و می آمدند تنبیه می کردند و اذیت‏‎ ‎‏می کردند و مزاحم می شدند، ولی امام که به رحمت خدا رفت، عراقی ها جرأت هیچ نوع‏‎ ‎‏اعتراضی نداشتند.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 7