علی علیدوست قزوینی

ژنرال عراقی دست و پایش را گم کرد

‏نمونه دیگر در همان سال 60 اتفاق افتاد. در یکی از روزهای ماه رمضان، مرحوم حاج‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 11
‏آقا ابوترابی ـ رحمة الله ـ را که در اردوگاه ما بودند، در حال سخنرانی گرفتند و بردند.‏‎ ‎‏فردای آن روز، یکی از ژنرالهای ارتش عراق از بغداد آمد تا برای ما صحبت کند و از ما‏‎ ‎‏زهرچشم بگیرد، اما همین که او شروع به صحبت کرد و به اهانت به حضرت امام‏‎ ‎‏پرداخت، 1200 نفر اسیر اردوگاه صدایشان بلند شد که «اللهم صلی علی محمد و آل‏‎ ‎‏محمد و عجل فرجهم و اهلک عدوهم و ایّد امام الخمینی و انصر جیوش الحسینی».‏‎ ‎‏صدای «اَیِّد امامَ الخمینی و انصُر جیوشَ الحسینی» در و دیوار اردوگاه موصل را به لرزه‏‎ ‎‏درآورد و ژنرال عراقی که آمده بود تا در دل ما رعب و وحشت ایجاد کند، دست و پایش‏‎ ‎‏را گم کرد و راهش را کشید و رفت.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 12