نمونه دیگر در همان سال 60 اتفاق افتاد. در یکی از روزهای ماه رمضان، مرحوم حاج
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 11
آقا ابوترابی ـ رحمة الله ـ را که در اردوگاه ما بودند، در حال سخنرانی گرفتند و بردند. فردای آن روز، یکی از ژنرالهای ارتش عراق از بغداد آمد تا برای ما صحبت کند و از ما زهرچشم بگیرد، اما همین که او شروع به صحبت کرد و به اهانت به حضرت امام پرداخت، 1200 نفر اسیر اردوگاه صدایشان بلند شد که «اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک عدوهم و ایّد امام الخمینی و انصر جیوش الحسینی». صدای «اَیِّد امامَ الخمینی و انصُر جیوشَ الحسینی» در و دیوار اردوگاه موصل را به لرزه درآورد و ژنرال عراقی که آمده بود تا در دل ما رعب و وحشت ایجاد کند، دست و پایش را گم کرد و راهش را کشید و رفت.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 12