علی علیدوست قزوینی

حماسه بوتراب

‏خوب است در این باره خاطره ای از آقای ابوترابی نقل کنم که خیلی معروف است:‏

‏بعد از عملیات خیبر (در حدود سالهای 62 و 63)، در اردوگاه موصل یک، همه اسرا‏‎ ‎‏را به بهانه های مختلف می زدند. اصلاً، آن سال هر اسیری که جابه جا می شد را می زدند.‏‎ ‎‏خودشان می گفتند از بالا دستور آمده است. به هر حال، یک روز پنجاه نفر را به همراه‏‎ ‎‏مرحوم آقای ابوترابی به اردوگاه ما آوردند. شب اول آنها را نزدند، اما غروب روز بعد،‏‎ ‎‏پس از اینکه آمار گرفتند و اسرا به آسایشگاهها رفتند، سربازان عراقی کابل به دست‏‎ ‎‏به طرف آسایشگاهی که آقای ابوترابی در آن بود رفتند. ما متوجه مسأله شدیم و‏‎ ‎‏فهمیدیم که برنامه پذیرایی در پیش است؛ حتی پشت پنجره آسایشگاه رفتیم، ولی از‏‎ ‎‏اتفاقی که افتاد چیزی نفهمیدیم. فردا صبح که از بچه ها ماجرا را پرسیدیم، جواب دادند‏‎ ‎‏که دیشب عراقی ها آقای ابوترابی را طوری زدند که ایشان مجروح شد و الآن در‏‎ ‎‏بیمارستان است. شاهدان و ناظران صحنه تعریف می کردند که ما داخل آسایشگاه بودیم‏‎ ‎‏که در باز شد و ستوان ژاپنی ـ ما به او ژاپنی می گفتیم، چون چشمانش مثل ژاپنی ها بود و‏‎ ‎‏مرد بسیار بد شکل و بد قیافه ای بود ـ وارد شد و همه ما را در گوشه ای جمع کرد و گفت:‏‎ ‎‏ما به شما احترام کردیم، ولی شما احترام پذیر نیستید. سپس دستور داد ما را بزنند. بعد از‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 15
‏آن پرسید: کدام یک از شما ابوترابی هستید؟ حاج آقا ابوترابی دستشان را بلند کردند.‏‎ ‎‏ایشان را وسط آسایشگاه بردند و شروع کردند به زدن. بعد از اینکه مقداری ایشان را‏‎ ‎‏زدند گفتند: به خمینی جسارت کن. (بین این پنجاه نفر از آقای ابوترابی خواستند که به‏‎ ‎‏امام توهین کند. دلیلش این بود که اگر زبان آقای ابوترابی باز می شد، عقده عراقی ها هم‏‎ ‎‏باز می شد؛ ضمن اینکه باب می شد دیگران هم این کار را بکنند). بعد از امتناع ایشان،‏‎ ‎‏این کابلها بود که بالا و پایین می رفت و ایشان همچنان امتناع می کرد و «یا زهرا» می گفت.‏‎ ‎‏ضربات پی درپی کابل بر پیکر نحیف این فرزند فاطمه می خورد و ایشان فقط صدا می زد:‏‎ ‎‏یا زهرا، یا زهرا. خلاصه، آنقدر با کابل به ایشان زده بودند که خون از سینه شان فواره زده‏‎ ‎‏و بیحال شده بود. آن روز، این سید بزرگوار اعلام کرد که ای مادرم زهرا، اگر آن روز سینه‏‎ ‎‏مبارکتان در حمایت از رهبری شکست، من هم آنقدر در حمایت از امام استقامت کردم‏‎ ‎‏که به خون، سینه ام آغشته شد.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 16