سید ابراهیم ظهوری

صحنه های سوزناک

‏در همین روز، فرماندۀ اردوگاه مسئولان آسایشگاه را خواست و گفت: ما‏‎ ‎‏جلوی عزاداری شما را نمی گیریم، ولی اگر بخواهید شلوغ کنید با شما برخورد‏‎ ‎‏می کنیم. خلاصه، فقط قرآن خواندن اشکال نداشت و حتی بلندگوهای اردوگاه هم شروع‏‎ ‎‏به پخش قرآن کردند. حال بچه ها در آن ایام، واقعاً غیر قابل توصیف است. در اردوگاه، هر‏‎ ‎‏چند نفر گوشه ای نشسته بودند و گریه می کردند. یکی از بچه ها نشسته بود و خاک های‏‎ ‎‏باغچه را بر سرش می ریخت. آدم وقتی این صحنه ها را می دید خیلی غصه دار می شد؛‏‎ ‎‏حتی عراقی ها هم غصه بچه ها را می خوردند. بعضی از بچه ها فکر می کردند همه چیز‏‎ ‎‏خود را از دست داده اند و این حالت نگران کننده ای بود و همه دوستانی که در زمینه های‏‎ ‎‏فرهنگی فعالیت می کردند، درصدد بودند بچه ها را به گونه ای هدایت کنند تا هم به‏‎ ‎‏عزاداری بپردازند و هم روحیه خود را حفظ کنند. بالاخره، تصمیم گرفتیم به مدت دو ـ‏‎ ‎‏سه روز با حفظ مسائل امنیتی عزاداری کنیم. گرچه عراقی ها در آن دو ـ سه روز سعی‏‎ ‎‏می کردند نزدیک بچه ها نشوند؛ چون ممکن بود درگیری پیش بیاید.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 30