سید ابراهیم ظهوری

اگر می خواهی چیزی بگویی به این سید بگو!

‏من آن شب با دلی شکسته خوابیدم. مرحوم پدرم آن موقع حدود 15 ـ 20 سالی بود که‏‎ ‎‏فوت کرده بود و من هم عادت ندارم کسی را به خواب ببینم، اما نمی دانم آن شب، که‏‎ ‎‏سه ـ چهار روز از فوت امام گذشته بود، چه شد که من پدرم را در خواب دیدم. پدر من‏‎ ‎‏مردی روحانی و از روضه خوانهای مخلص ابا عبدالله الحسین(ع) بود. سواد زیادی‏‎ ‎‏نداشت، ولی روضه امام حسین را خوب می خواند. دیدم او کنار در باغی ایستاده و امام‏‎ ‎‏به طرف پدرم می رود. وقتی ایشان نزدیک پدرم رسید، من یادم آمد که پدرم فوت کرده و‏‎ ‎‏می دانستم اگر کسی که فوت کرده دست کسی را بگیرد و او را با خود ببرد، آن شخص‏‎ ‎‏هم می میرد. این مطلب از قبل در یادم بود، ولی اصلاً یادم نبود که امام فوت کرده است.‏‎ ‎‏خلاصه، ایشان به طرف پدر من رفت و پدرم دستش را گرفت. من هم داد زدم: امام،‏‎ ‎‏برگردید! پدر من مرده است! همین طور فریاد می زدم و این جمله را می گفتم که دیدم امام‏‎ ‎‏رو به من کرد و گفت: پسرم، چه می خواهی؟ گفتم: می خواهم چیزی بگویم. ایشان گفت:‏‎ ‎‏اگر می خواهی چیزی به من بگویی به این سید بگو! من متوجه نشدم که این سید چه‏‎ ‎‏کسی است. وقتی از خواب بیدار شدم، خوابم را برای یکی از دوستان طلبه‏‎[1]‎‏ که از‏‎ ‎‏دوستان خوب ما در اسارت بود، تعریف کردم. ایشان گفتند: خواب خوبی دیده ای... . آن‏‎ ‎‏روزها نمی دانستیم این سید چه کسی است تا اینکه اعلام کردند حضرت آیت الله ‏‎ ‎‏خامنه ای رهبر ایران شده اند و ما اشاره امام به سید را به ایشان تعبیر کردیم.‏

‏دوستان ما در اسارت، در زمینه های مختلف استعدادهای زیادی از خود بروز‏‎ ‎‏می دادند که در آن شرایط و برای جمع دوستان بسیار قابل توجه و سودمند بود. مثلاً در‏‎ ‎


کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 31
‏زمینه های شعر و هنر، ما شاهد هنرنماییهای بسیار خوب دوستان بودیم که برای ما، هم‏‎ ‎‏جذّاب بود و هم روحیه دهنده. به عنوان نمونه، یکی از دوستان شعری برای رحلت امام‏‎ ‎‏و سرودی برای ورود ما به ایران سرود که یادم هست وقتی وارد ایران شدیم آن شعر را‏‎ ‎‏خواندیم.‏

‏می توان گفت از جمله عواملی که بچه ها را در اسارت ثابت قدم نگه می داشت، اول‏‎ ‎‏ایمان بچه ها بود و دیگر سخنان دلگرم کننده و اطمینان بخش امام که قبل از اسارت شنیده‏‎ ‎‏بودیم یا در طول مدت اسارت به صورت جسته و گریخته از راههای مختلف به ما‏‎ ‎‏می رسید؛ مثلاً، گاهی بعضی از دوستان نامه می فرستادند و خانواده ها در جواب آنها‏‎ ‎‏برخی فرمایشات حضرت امام را با تعبیر «پدربزرگ این را گفت» یا «پدر روح الله این را‏‎ ‎‏گفت» می نوشتند.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 32

  • )) منظور آقای شایق است که از طلاب حوزه علمیه و از افراد فعال و هنرمند اردوگاه بودند.