علی اکبر هاشمی

من مصاحبه میکنم!

‏در اوایل اسارت که به اردوگاه موصل یک منتقل شده بودیم، از رادیو و تلویزیون‏‎ ‎‏عراق عده ای آمده بودند و با دادن وعده هایی از ما می خواستند که حاضر به مصاحبه‏‎ ‎‏شویم. عراقی ها به ما می گفتند: شما بروید خودتان را معرفی کنید و بگویید در کجا اسیر‏‎ ‎‏شده اید و به ‏‏[‏‏امام‏‏]‏‏ خمینی(س) هم توهین کنید. یادم هست همه بچه ها مخالفت کردند و‏‎ ‎‏گفتند: ما این کار را نمی کنیم و آنها هم اصرار می کردند. یکی از بچه ها گفت: ایرادی‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 39
‏ندارد، من مصاحبه می کنم. همه تعجب کردیم که او چه می خواهد بکند و چه فکری‏‎ ‎‏دارد! او رفت و اینطور شروع به صحبت کرد: با سلام و درود بر امام خمینی(س) و ملت‏‎ ‎‏غیور و شهیدپرور ایران بزرگ! پس از این جمله، عراقی ها گفتند: بس است! ساکت شو!‏‎ ‎‏ما به تو گفتیم به امام توهین کن و تو این حرفها را می زنی؟ این چه حرفهایی است که‏‎ ‎‏می زنی؟ خلاصه، او را گرفتند و بردند و حسابی شکنجه کردند و بعد از آن هم، ما دیگر‏‎ ‎‏او را ندیدیم. ‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 40