در اوایل اسارت که به اردوگاه موصل یک منتقل شده بودیم، از رادیو و تلویزیون عراق عده ای آمده بودند و با دادن وعده هایی از ما می خواستند که حاضر به مصاحبه شویم. عراقی ها به ما می گفتند: شما بروید خودتان را معرفی کنید و بگویید در کجا اسیر شده اید و به [امام] خمینی(س) هم توهین کنید. یادم هست همه بچه ها مخالفت کردند و گفتند: ما این کار را نمی کنیم و آنها هم اصرار می کردند. یکی از بچه ها گفت: ایرادی
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 39
ندارد، من مصاحبه می کنم. همه تعجب کردیم که او چه می خواهد بکند و چه فکری دارد! او رفت و اینطور شروع به صحبت کرد: با سلام و درود بر امام خمینی(س) و ملت غیور و شهیدپرور ایران بزرگ! پس از این جمله، عراقی ها گفتند: بس است! ساکت شو! ما به تو گفتیم به امام توهین کن و تو این حرفها را می زنی؟ این چه حرفهایی است که می زنی؟ خلاصه، او را گرفتند و بردند و حسابی شکنجه کردند و بعد از آن هم، ما دیگر او را ندیدیم.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 40