در آنجا، برای ما بدترین و سخت ترین چیز زمانی بود که دشمن به امام توهین می کرد و ما نمی توانستیم دفاع کنیم و کاری انجام دهیم. یکی از کارهایی که بچه ها در این باره می کردند این بود که تا اسم امام را می شنیدند بلافاصله و بدون کوچک ترین وقت کشی
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 42
سه صلوات بلند می فرستادند و این به دشمن ثابت می کرد که ما هیچ حرفی را درباره امام قبول نمی کنیم و به اماممان اعتقاد داریم و حرفهای شما در ما تأثیر نمی کند. این کار آنقدر موجب آزار عراقی ها می شد که یک بار، یکی از افسرانی که برای سخنرانی آمده بود نزدیک بود دیوانه شود؛ چون ما هر بار که او اسم امام را می آورد یا حتی حرفی می زد که یادی از امام داشت و منظور از آن امام بود، بدون تأمل سه صلوات می فرستادیم. او آنقدر عصبانی شد که با دو دست به سر خود کوبید و گفت: چرا اینطوری می کنید و نمی گذارید حرفم را بزنم؟ مگر امام، حضرت محمد(ص) است که برای او صلوات می فرستید؟ ما هم می گفتیم: منظور ما این است که به نام امام برای حضرت محمد(ص) صلوات بفرستیم، چون ایشان هم از خاندان آنان است. او می گفت: پس چرا سه صلوات می فرستید؟ و ما می گفتیم: ثوابش بیشتر است. خلاصه، خیلی برای آنان سخت بود که ببینند ما هیچ توجهی به تبلیغات آنان نمی کنیم و بر راه و عقیده خود محکم و استواریم.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 43