زمانی که می خواستند اسرا را به کربلا ببرند، ابتدا همه ما مخالفت کردیم و گفتیم: ما نمی آییم! گفتند: چرا، مگر شما آرزوی زیارت امام حسین(ع) ندارید، پس چرا می گویید نمی آییم؟ و این دستور سید رئیس [صدام] است که شما را به کربلا ببریم. می گفتیم: شما می خواهید با این کار علیه ایران و به نفع خودتان تبلیغ کنید و ما نمی آییم. تا اینکه آنها را مجبور کردیم به قرآن قسم بخورند که دسیسه ای در کار نیست. بالاخره، ما راضی شدیم و به کربلا رفتیم. اما وقتی داخل اتوبوسها رفتیم، متوجه شدیم که عکس صدام را به همه اتوبوسها زده اند. گفتیم: این خودش نوعی تبلیغ است و ما هرگز سوار اتوبوسی که عکس صدام بر آن باشد نمی شویم. برای همین، بچه ها حمله کردند و عکسهای صدام را کندند و تمام اتوبوسها را از عکس آن ملعون پاک کردند. برنامه این بود که ما در حرم امام حسین(ع) و حرم حضرت ابوالفضل(ع) به مدت نیم ساعت زیارت کنیم و بعد به نجف برویم. اما بچه ها با ارادتی که از خود به حضرت امام حسین(ع) نشان دادند، تمام
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 43
برنامه های آنان را به هم ریختند. بچه ها به هر نحو که می دانستند عزاداری می کردند و سینه خیز به سمت حرم می رفتند. در نهایت، بعد از حدود سه ساعت، عراقی ها توانستند بچه ها را از آنجا جدا کنند و به نجف ببرند. به نجف که رسیدیم، بعد از زیارت رفتیم تا ناهار بخوریم. سالن ناهارخوری در طبقه بالای یک ساختمان بود. بچه ها از قبل عکسی بزرگ و پارچه ای از امام طراحی کرده بودند که دور کمر یکی از اسرا بسته شده بود. در آنجا، آن عکس را از پنجره سالن ناهارخوری به طرف بیرون آویزان کردیم. مردم عراق هم که خیلی هیجان زده شده بودند، عکس را به یکدیگر نشان می دادند. وقتی عراقی ها متوجه شدند، سریعاً عکس را از آنجا برداشتند و پشت لباس بچه هایی که مشکوک بودند علامت زدند تا بعد به حسابشان برسند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 44