کمال فتاحی

روز هجران

‏روز چهاردهم خرداد ساعت 10 صبح، ما در محوطه اردوگاه قدم می زدیم که ناگهان‏‎ ‎‏دیدیم از بلندگوهای اردوگاه صدای قرآن می آید. ما چون خبر بیماری حضرت امام را‏‎ ‎‏می دانستیم میخکوب شدیم. در آن لحظه در کل اردوگاه موصل چهار، جوی به وجود‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 52
‏آمد که بچه ها قدرت سخن گفتن با هم را نیز نداشتند؛ یعنی قدم می زدند بدون اینکه‏‎ ‎‏صحبتی بکنند. برای عراقی ها هم خیلی تعجب آور بود که چطور این اردوگاه ناگهان‏‎ ‎‏ساکت شد. این سکوت مدتی طول کشید تا آمار گرفتند. وقتی آمار گرفتند، ما را به داخل‏‎ ‎‏آسایشگاه فرستادند و مسئول ایرانی اردوگاه را صدا کردند و خبر رحلت حضرت امام را‏‎ ‎‏به او دادند و تسلیت گفتند. پس از اینکه به داخل آسایشگاه رفتیم، مسئول اخبار رفت و‏‎ ‎‏رادیو را باز کرد و اخبار ایران را گرفت و خبر داد که سید احمد آقا در پیامش اعلام کرده‏‎ ‎‏که «روح بلند و ملکوتی امام به ملکوت اعلی پیوست». وقتی بچه ها دیدند باید خبر‏‎ ‎‏رحلت حضرت امام را باور کنند به شدت منقلب شدند.‏

‏ما کمتر روزی در اسارت شاهد اینهمه حزن و اندوه بودیم؛ یعنی هرگز چیزی که به‏‎ ‎‏این گستردگی بر اسرا تأثیر بگذارد نداشتیم. بعضی از دوستان به سجده رفته بودند،‏‎ ‎‏بعضیها در حالی که نشسته بودند اشک از چشمهایشان جاری بود، و بعضیها بغض راه‏‎ ‎‏گلویشان را گرفته بود؛ ولی زمانی که بغضها ترکید، صدای ناله و گریۀ بچه ها بلند شد.‏‎ ‎‏انصافاً دشمن هم زیاد سخت گیری نکرد و ما چهل روز برای حضرت امام مجلس‏‎ ‎‏عزاداری بر پا کردیم. البته، بعضی از دوستان که در اردوگاههای دیگر بودند می گویند‏‎ ‎‏دشمن به این مناسبت شادی می کرد، اما در اردوگاه ما چنین خبری نبود، بلکه دشمن‏‎ ‎‏کاملاً با ما احساس همدردی می کرد و سخت گیری نمی کرد. برای همین، مجالس‏‎ ‎‏عزاداری حضرت امام تا چهل روز در اردوگاه ما برپا بود.‏


کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 53

‎ ‎

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 54