علی سرداری

مرا هم ببرید

‏یادش بخیر! برادر نابینایی هم آن جا با ما بود که او را بیشتر از بقیه زدند. چشمهای این‏‎ ‎‏دوست ما بر اثر آتش آر. پی. جی سوخته و نابینا شده بود. زمانی که عراقی ها بچه ها را‏‎ ‎‏برای کتک زدن جدا می کردند گفتند: این نابیناست، این را نبریم. ایشان هم گفت: مرا‏‎ ‎‏ببرید! برادرهای مرا می برید، مرا هم ببرید. برای همین، عراقی ها او را بیشتر از همه‏‎ ‎‏زدند؛ می گفتند: ما می گوییم این علیل است، ذلیل است؛ این می گوید مرا هم ببرید!؟‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 56