علی سرداری

چهار دست و پا راه می رفتیم

‏یادم هست به خاطر این شکنجه ها، ما تا مدتها نمی توانستیم پا روی زمین بگذاریم و راه‏‎ ‎‏برویم. چهار دست و پا راه می رفتیم، چون نمی شد روی پا راه رفت. با این حال، خیلی‏‎ ‎‏شاد بودیم و خیلی روحیه داشتیم. من تا آخر اسارت شارژ بودم و همه را از آثار آن‏‎ ‎‏توسل می دانم. ‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 56