علی سرداری

بروید، نخواستیم!

‏یک روز، عراقی ها آمدند و گفتند آنهایی که به خمینی علاقه ندارند بیایند این طرف و‏‎ ‎‏آنهایی که به خمینی علاقه دارند بروند آن طرف. همه بچه ها رفتند به سمتی که صف‏‎ ‎‏علاقه مندان امام بود. گفتند: ما می خواهیم دوستان خمینی را اعدام کنیم. ما هم گفتیم: ما‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 61
‏هم آماده ایم که ما را اعدام کنید. این طرز نگه داشتن شما برای ما از اعدام بدتر است. ما‏‎ ‎‏را ببرید اعدام کنید.‏

‏آنها همه ما را بغل دیوار گذاشتند؛ یعنی می خواهیم شما را اعدام کنیم، اما وقتی‏‎ ‎‏دیدند بچه ها اینگونه عکس العمل نشان دادند گفتند: بروید، نخواستیم!‏

‏از این موارد زیاد پیش می آمد. البته، گاهی هم بچه ها برای توهین به امام شکنجه های‏‎ ‎‏مخصوصی می شدند؛ مثلاً به آنان برق وصل می کردند و آنان را شکنجه می کردند و‏‎ ‎‏می زدند، اما بچه ها از لحاظ روحی و معنوی بالا بودند و حاضر بودند جان خود را در راه‏‎ ‎‏امام بدهند.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 62