بچه ها از طریق رادیویی که در اختیار داشتند متوجه شدند که حضرت امام در بیمارستان بستری شده اند و حال ایشان مساعد نیست. بنا شد برای سلامتی حضرت امام مراسم دعا و راز و نیاز بر پا کنیم. برای همین، بچه ها دعای توسل و ختم قرآن گرفتند؛ نذر می کردند و روزه می گرفتند... . این برنامه ادامه داشت تا یک روز ساعت هفت صبح، عراقی ها به شکلی غیر متعارف رادیو را روشن کردند (برنامه همیشگی این بود که حدود ده تا بیست دقیقه قرآن پخش می شد و بعد، از صبح تا ساعت یازده شب، مرتب موسیقیهای عربی و ترکی و انگلیسی می گذاشتند)؛ به همین دلیل، بچه ها حدسهایی زدند و وقتی رادیو مسأله ارتحال حضرت امام را تأیید کرد و اطلاعیه مرحوم حاج سید
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 79
احمد درباره ارتحال حضرت امام از رادیو پخش شد، بلند بلند شروع به گریه کردند. هیچ کس با دیگری صحبت نمی کرد. ما در آسایشگاه حدود 155 نفر بودیم، اما سکوت مطلق برقرار شده بود. تمام چهره ها را غم گرفته بود و هیچ کس با دیگری حرف نمی زد. تمام اردوگاه 1800 نفری ما را که وقتی سوت آزادباش می زدند سر و صدا بر می داشت، سکوت فرا گرفته بود و حتی این سر و صدای عادی هم که هر روز در اردوگاه به گوش می رسید وجود نداشت. آن روز، این حالت تا شب ادامه پیدا کرد تا اینکه ساعت هشت یا نه شب، مسأله رهبری مقام معظم رهبری مطرح شد و بچه ها با این خبر تا حدودی از لاک بیرون آمدند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 80