علی اکبر گله دار عراقی

تسلیم شدن دشمن

‏یادم هست در جریان سفر ما به کربلا، بچه ها در حرم حضرت اباالفضل با صدای بلند‏‎ ‎‏شعار می دادند: «اباالفضل علمدار، خمینی را نگهدار». عراقی ها سعی می کردند مانع‏‎ ‎‏بچه ها شوند، ولی حریف بچه های ما نمی شدند. خلاصه، کار به جایی کشید که‏‎ ‎‏سربازان، مردم حاضر در محل را از آنجا دور کردند و روی پیراهن بچه ها علامت‏‎ ‎‏گذاشتند و همه را در صحن حضرت اباالفضل ـ علیه السلام ـ  جمع کردند. بعد دیدند که‏‎ ‎‏اگر حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آنچه هست گیرند؛ لذا اگر بخواهند آنهایی را‏‎ ‎‏که بر پشتشان علامت هست جدا کنند باید همه را جدا کنند. در نتیجه، از میان آنها چهار‏‎ ‎‏نفر را جدا کردند که یکی از آنها من بودم. ما چهار نفر را سوار اتوبوسی اختصاصی‏‎ ‎‏کردند و سایر بچه ها را سوار اتوبوسی دیگر. پرده های اتوبوس ما را هم کشیده بودند و‏‎ ‎‏تهدید می کردند که شما را به استخبارات می بریم و شما چهار نفر را آخر از همه مبادله‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 86
‏می کنیم. به هر حال، ما را بعد از اذیت و آزار فراوان تحویل اردوگاه دادند و در زندان‏‎ ‎‏جداگانه ای نگه داشتند. صبح، بچه های اردوگاه عراقی ها را تهدید کردند که اگر اینها را‏‎ ‎‏آزاد نکنید، ما اعتصاب غذا می کنیم؛ لذا فرمانده آمد و بعد از مقداری اذیت ما را آزاد‏‎ ‎‏کرد.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 87