غلامرضا مظلومی

جواب ظریف

‏قبل از آنکه بنده اسیر شوم، یکی از دوستانم از ناحیه دست به شدت مجروح شده بود.‏‎ ‎‏من هم برای جلوگیری از خونریزی ایشان لباسم را درآوردم و دستش را بستم ـ البته،‏‎ ‎‏بعدها متوجه شدم که او به شهادت رسیده است ـ اما عراقی ها فکر می کردند من حتماً‏‎ ‎‏فرمانده یا درجه دار بوده ام که لباسم را درآورده ام؛ چون معمولاً درجه دارها و افراد‏‎ ‎‏عالی رتبه، برای اینکه دشمن از درجه آنان باخبر نشود این کار را می کردند؛ لذا از من‏‎ ‎‏زیاد بازجویی می کردند. آنها سؤالات زیادی می کردند و از وضعیت نیروهای ایرانی در‏‎ ‎‏جبهه، اطلاعات می خواستند که من هیچ حرفی نمی زدم. در میان این سؤالات، از من‏‎ ‎‏پرسیدند: چرا به جبهه آمده ای و چه کسی تو را مجبور کرده به اینجا بیایی؟ من هم پاسخ‏‎ ‎‏دادم: به اختیار خودم این راه را انتخاب کرده ام، و اگر خاک ما تهدید شود نیاز نیست‏‎ ‎‏کسی به ما بگوید به جبهه برو! آنها از همه سؤال می کردند: آیا رهبرتان را دوست دارید؟‏‎ ‎‏که می گفتیم: مگر شما رهبرتان را دوست ندارید که از ما می پرسید؟ این جواب ظریفی‏‎ ‎‏بود که خداوند در دل همه آزادگان قرار می داد که در این لحظات بگویند. در این‏‎ ‎‏بازجوییها، افسر و فرماندهی که آنجا بود زیاد توهین نمی کرد و در سخنان او کمتر حرف‏‎ ‎‏سبکی دربارۀ امام وجود داشت، ولی سربازان و نگهبانان ابایی نداشتند و به راحتی به‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 93
‏امام توهین می کردند که البته، ما همیشه جوابشان را می دادیم.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 94