غلامرضا مظلومی

قلبهای سوخته

‏ما رادیوی کوچکی داشتیم که از طریق آن، به زحمت و با مراقبتهای شدید امنیتی اخبار‏‎ ‎‏ایران را به دست می آوردیم. از طریق همین رادیو بود که مطلع شدیم امام بیمار هستند و‏‎ ‎‏در بیمارستان بستری شده اند. روزی که امام رحلت کرده بود، بلندگوهای اردوگاه که هر‏‎ ‎‏روز ترانه و ساز و آواز پخش می کرد خاموش بود. ما با هم صحبت می کردیم که چرا‏‎ ‎‏امروز بلندگوها خاموش است؟ لذا قرار شد یکی از بچه ها از نگهبان قضیه را بپرسد. آن‏‎ ‎‏نگهبان هم رفت و بلندگوها را روشن کرد. بعد از مدتی، یکی دیگر از نگهبانان رفت و‏‎ ‎‏بلندگو را خاموش کرد، اما در همین فاصله کم، ما از رادیو شنیدیم که می گفت: امروز‏‎ ‎‏برنامه های صدا و سیمای ایران قطع شده و به جای آن قرآن پخش می شود. ما متوجه‏‎ ‎‏شدیم که علت خاموش بودن رادیوی عراقی ها این است که می ترسند بچه ها متوجه این‏‎ ‎‏خبر بشوند و اغتشاش کنند و اردوگاه را به هم بریزند. این خبر بچه ها را نگران کرد و‏‎ ‎‏نتیجه این شد که از خود عراقی ها بپرسیم و وقتی از آنها پرسیدیم که ماجرا چیست،‏‎ ‎‏گفتند: امام خمینی از دنیا رفته اند. بتدریج، این خبر در سراسر اردوگاه پیچید و همه مطلع‏‎ ‎‏شدند. هر کس در گوشه ای نشست و مشغول گریه و ناله برای امام شد تا اینکه شب شد‏‎ ‎‏و اخبار اصلی را شنیدیم که با این جمله شروع شد: ‏إِنَّا لله ِِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ‏. این جمله قلب‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 97
‏بچه ها را آتش زد و موجب شد تا همه به صورت آشکار گریه کنند.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 98