محمد شبان بابایی

نظارت بر کتک

‏ما در آنجا به نوعی مسئول بودیم و جلسات زیادی هم با عراقی ها داشتیم. یک روز به‏‎ ‎‏آنها گفتیم: چرا شما بچه های ما را می زنید؟ قرار شد بعد از این هر کس را که می خواهند‏‎ ‎‏بزنند، ما ناظر باشیم و بدانیم چرا می خواهند بزنند. یک شب، عراقی ها ما را بیرون‏‎ ‎‏آوردند و گفتند: یکی از بچه های شما خلاف کرده و می خواهیم او را کتک بزنیم. شما‏‎ ‎‏هم باید از دستور فرمانده اطاعت کنید. وقتی رفتم بیرون ـ آسایشگاه ما اولین آسایشگاه‏‎ ‎‏بود اینها از موقعیت استفاده کردند و چون من مقداری با آنها بد بودم، گفتند: زود به امام‏‎ ‎‏توهین کن. گفتم: من توهین نمی کنم. گفتند: زود بگو خمینی قندره (یعنی کفش). گفتم: به‏‎ ‎‏هیچ وجه نمی گویم و گزارش این کار را هم به فرمانده شما خواهم داد. شما به چه حقی‏‎ ‎‏به من می گویید توهین کنم؟ مگر خودتان نگفتید حق ندارید به ما حرف بد بزنید و توهین‏‎ ‎‏کنید؟ پس چرا الآن سربازهای شما دارند به ما توهین می کنند؟... آنها هم چند تا سیلی به‏‎ ‎‏من زدند. ‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 100