محمد شبان بابایی

غذای دست نخورده

‏وقتی بچه ها را فرستادیم غذا بگیرند، عده ای اصلاً نرفتند. غذا را هم که گرفتیم و سفره‏‎ ‎‏پهن شد (ما سفره را عمومی می انداختیم؛ یعنی از بالای آسایشگاه تا پایین آن سفره‏‎ ‎‏می انداختیم)، شاید فقط ده نفر غذا خوردند و بیشتر غذاها دست نخورده باقی ماند و آن‏‎ ‎‏را دور ریختیم. بعد، هر آسایشگاهی مراسم عزاداری برپا کرد. علاوه بر آن، همه جمع‏‎ ‎


کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 102
‏شدند و در یک آسایشگاه عزاداری کردیم و در زمان عزاداری نگهبانها ما را آزاد‏‎ ‎‏گذاشتند.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 103