عیسی نریمیسایی

عراقی ها ناامید می‌شدند

‏در اردوگاه موصل یک (همان موصل دو قدیم)، یک روز تعدادی (حدود 30 نفر) از‏‎ ‎‏مسئولان آسایشگاهها را، که ارشد آسایشگاهها بودند، به خاطر بعضی حساسیتها از ما‏‎ ‎‏جدا کردند و به طبقات فوقانی اردوگاه بردند و آنها را مورد اذیت و شکنجه قرار دادند و‏‎ ‎‏آب و غذا را از آنها منع کردند؛ به همین ترتیب، آب و غذا را از تمام اردوگاه گرفتند. بعد،‏‎ ‎‏از ارشدهای آسایشگاهها خواسته بودند که به اسرا بگویند دست از حمایت امام‏‎ ‎‏بردارند و به نفع صدام شعار بدهند تا آنها رفتارشان را با ما تعدیل کنند و فشار شکنجه را‏‎ ‎‏کم کنند. بعد گفته بودند: در عوض، ما آب و غذا به شما می دهیم و رفتارمان با شما‏‎ ‎‏ملایم می شود و هر چه بخواهید به شما می دهیم. اما هم از طرف برادران ارشد جواب‏‎ ‎‏خیلی سختی به عراقی ها داده شد (این برادران بیش از دو ـ سه هفته تحت شکنجه های‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 109
‏سخت بودند، ولی جواب مثبت به عراقی ها ندادند) و هم از طرف رفقایی که در اسارت‏‎ ‎‏به سر می بردند. عموم اسرا رفتاری عکس آنچه عراقی ها از آنان خواسته بودند از خود‏‎ ‎‏نشان دادند، زیرا همیشه با فریاد بلند به نفع امام و علیه صدام شعار می دادند؛ مثلاً‏‎ ‎‏می گفتند: الموت للصدام، الموت للعفلق، الموت للبعث، الموت لآمریکا. وقتی عراقی ها‏‎ ‎‏متوجه شدند که نمی توانند کاری بکنند بیشتر خشونت به خرج دادند تا اینکه منجر به‏‎ ‎‏درگیری شد. عراقی ها وقتی دیدند به مقصود نرسیده اند متوسل به زور شدند. اتفاقاً،‏‎ ‎‏عجز عراقی ها دراینجا ظاهر می شد. وقتی آنها کسی را برای شکنجه می بردند و از او‏‎ ‎‏می خواستند که به امام ناسزا بگوید و او این کار را نمی کرد، وحشیانه عمل می کردند و با‏‎ ‎‏کتک و ضرب و شتم و آب ندادن و قطع کردن غذا با او مقابله می کردند. اینقدر این کارها‏‎ ‎‏را ادامه می دادند که حالت ضعف به فرد دست می داد و به حالت اغما می رفت، ولی‏‎ ‎‏حاضر به توهین نمی شد و عراقی ها از اینکه این شخص به امام چیزی بگوید ناامید‏‎ ‎‏می شدند.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 110