عیسی نریمیسایی

عکس امام در آسایشگاه موصل

‏یادم هست در ماههای اول اسارت، مراسمی در آسایشگاه داشتیم و من به یکی از‏‎ ‎‏آزادگان که طراحی و نقاشی بلد بود و اهل بهبهان بود گفتم: تو می توانی عکس حضرت‏‎ ‎‏امام را طراحی کنی؟ گفت: بله می توانم، اما وسیله نیاز دارد. ما آنجا پتوهایی داشتیم به‏‎ ‎‏رنگ سبز؛ یک تکه سبز و یک تکه قهوه ای. گفتم: با استفاده از این پتوها و صابون این کار‏‎ ‎‏را انجام بده. او هم شروع کرد به طراحی عکس امام روی یک پتوی بزرگ و عکس‏‎ ‎‏حضرت امام را خیلی زیبا طراحی کرد. ما هم آن را در آسایشگاه نصب کردیم و تا یک‏‎ ‎‏هفته در آسایشگاه بود. اول کار، عراقی ها آن را ندیدند، ولی یک شب که بچه ها کنار‏‎ ‎‏عکس حضرت امام بودند و مراسم اجرا می کردند یا به امام ادای احترام می کردند و‏‎ ‎‏خیلی خوشحال بودند و خلاصه، خیلی دور عکس حضرت امام تجمع کرده بودند،‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 113
‏نگهبانهای عراقی متوجه این مسأله شدند. تا عکس امام را دیدند فریاد زدند: خمینی،‏‎ ‎‏خمینی و به طرف مقر فرماندهی شان دویدند. بعد از دقایقی، فرمانده آنها با سی ـ چهل‏‎ ‎‏نفر از از نیروها آمدند و وارد قسمت ما شدند و در آسایشگاه را باز کردند و گفتند: این‏‎ ‎‏چیست روی دیوار؟ بچه ها گفتند: عکس امام خمینی(س) است. فرمانده گفت: یعنی چه‏‎ ‎‏عکس امام است؟ شما اسیر هستید و در اینجا نباید از عکس امام استفاده کنید. زود آن را‏‎ ‎‏پایین بیاورید! بچه ها آن روز خیلی هیجانشان بالا بود، لذا به افسر عراقی گفتند: مگر شما‏‎ ‎‏در اتاق کارتان عکس صدام ندارید؟ فرمانده گفت: داریم، ولی صدام رهبر من است.‏‎ ‎‏رئیس جمهور کشور من است. بچه ها گفتند: ایشان هم رهبر ماست. گفت: اینجا عراق‏‎ ‎‏است، ایران که نیست. گفتند: این آسایشگاه متعلق به اسرای ایرانی است. فرمانده با‏‎ ‎‏نیروهایش به طرف عکس حرکت کرد تا آن را پایین بیاورد و بچه ها هم از جای خودشان‏‎ ‎‏به عنوان مقابله بلند شدند. وقتی بچه ها بلند شدند، فرمانده احساس خطر کرد و به‏‎ ‎‏نیروهایش دستور داد برگردند. بعد به ما گفت: ما می رویم، ولی شما بهتر است عکس‏‎ ‎‏امام را پایین بیاورید؛ چون ممکن است گزارش این کار شما به بالا داده شود و اگر‏‎ ‎‏مقامات مافوق من بفهمند که عکس امام اینجا نصب شده است، هم مرا عزل می کنند و‏‎ ‎‏هم شما را اذیت می کنند. با اینهمه، آن شب عکس امام تا صبح روی دیوار آسایشگاه‏‎ ‎‏باقی ماند (در آسایشگاه شمارۀ سه اردوگاه موصل دو قدیم، که بچه های عملیات‏‎ ‎‏رمضان در آن بودند). صبح، به رفقا گفتیم که این عکس را پایین بیاورید تا بهانه برای‏‎ ‎‏ضرب و شتم نشود و رفقا قبول کردند. ‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 114