عیسی نریمیسایی

پس از فراق محبوب

‏ما رفقا را در جلسه ای جمع کردیم و به آنها گفتیم: حضرت امام رحلت کرده اند و این‏‎ ‎‏تقدیر الهی است... وظیفه ما در این زمان این است که رحلت امام را برای بچه ها عادی‏‎ ‎‏جلوه دهیم، چون بچه ها در اینجا پناهگاهی به جز امام ندارند و اگر ما هم مثل آنها‏‎ ‎‏احساساتی شویم و روحیه خود را ببازیم، معلوم نیست چه خواهد شد؛ حتی ممکن‏‎ ‎‏است باعث درگیری با عراقی ها بشود. شما اگر احساساتی هم دارید، که حتماً دارید،‏‎ ‎‏سعی کنید در خلوت و جایی دور از دید اسرا آن را بروز بدهید. سعی کنید بچه ها را آرام‏‎ ‎‏کنید و به آنها بگویید حادثه ای است که پیش آمده و ما باید مثل همیشه روحیه خود را‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 121
‏حفظ کنیم.‏

‏بعد از اینکه جلسه تمام شد، دیدیم سکوت مطلقی بر اردوگاه حاکم شده است.‏‎ ‎‏هر کس گوشه ای نشسته بود و حرف نمی زد و همه در خود فرو رفته بودند؛ حتی دو‏‎ ‎‏نفری که از کنار هم رد می شدند به هم نگاه نمی کردند، چون قدرت نگاه کردن به‏‎ ‎‏همدیگر را نداشتند. بسیاری از بچه ها آرام سر جایشان نشسته بودند و اشک می ریختند.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 122