ما رفقا را در جلسه ای جمع کردیم و به آنها گفتیم: حضرت امام رحلت کرده اند و این تقدیر الهی است... وظیفه ما در این زمان این است که رحلت امام را برای بچه ها عادی جلوه دهیم، چون بچه ها در اینجا پناهگاهی به جز امام ندارند و اگر ما هم مثل آنها احساساتی شویم و روحیه خود را ببازیم، معلوم نیست چه خواهد شد؛ حتی ممکن است باعث درگیری با عراقی ها بشود. شما اگر احساساتی هم دارید، که حتماً دارید، سعی کنید در خلوت و جایی دور از دید اسرا آن را بروز بدهید. سعی کنید بچه ها را آرام کنید و به آنها بگویید حادثه ای است که پیش آمده و ما باید مثل همیشه روحیه خود را
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 121
حفظ کنیم.
بعد از اینکه جلسه تمام شد، دیدیم سکوت مطلقی بر اردوگاه حاکم شده است. هر کس گوشه ای نشسته بود و حرف نمی زد و همه در خود فرو رفته بودند؛ حتی دو نفری که از کنار هم رد می شدند به هم نگاه نمی کردند، چون قدرت نگاه کردن به همدیگر را نداشتند. بسیاری از بچه ها آرام سر جایشان نشسته بودند و اشک می ریختند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 122