حاج آقا سه ماه هم، در زندان وزارت دفاع عراق اسیر بودند و در آن مدت، جلسه ای با
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 124
سران ارتش عراق و به اصطلاح سرلشکرهای صدام داشتند. آنها به او گفته بودند که ابوترابی، تو هم سید هستی، هم عرب هستی، و هم با ما با احترام برخورد می کنی. ما هم به تو افتخار می کنیم که انسانی باشخصیت و مهربان هستی، ولی آن بزرگان ایران اینطوری نیستند و با ما مثل تو رفتار نمی کنند و حکم قتل ما را صادر کرده اند و با ما خصومت دارند. حاج آقا هم بین ژنرالهای عراقی گفته بود: اینطور نیست که شما تصور می کنید. رهبر و امام ما بسیار رئوف و مهربان است و به مراتب از من خوش اخلاق تر است. این جنگی است که بیگانگان بر ما تحمیل کرده اند وگرنه امام همیشه به دنبال این است که به هر دو ملت خدمت کند؛ یعنی هم ملت مظلوم عراق و هم ملت ایران. آرزوی امام این است که جنگ نباشد و همه جا صلح برقرار باشد و مردم در کشور خود آقای خود باشند؛ لذا نمی تواند اجازه بدهد ارتش شما به مملکت ایران حمله کند و مردم را به خاک و خون بکشد. در حقیقت، ملت ما به دستور امام از خاک کشورشان دفاع می کنند.
حاج آقا دو ـ سه مرتبه این داستانها را برای ما تعریف کردند. یک بار دیگر هم به او گفته بودند: ابوترابی، اگر ما گاهی تو را شکنجه می کنیم شرمنده ایم؛ به لحاظ اینکه ما مجبوریم دستورات مافوق را اطاعت کنیم. بعد ایشان مقایسه ای کردند و فرمودند: امام، در ایران، دستور شکنجه هیچ کس را نمی دهد و آنجا اینطور نیست. امام با منش پیامبرگونه خود مشکلات را حل می کند. امام به فکر محرومان و مردم است و مردم هم از صمیم قلب ایشان را دوست دارند. این صحبتها، گاهی اوقات باعث جلب توجه بعضی از افسران ارشد ارتش عراق می شد و آنها احساس می کردند آن انسان رئوف و مهربان و کاملی که به دنبالش هستند امام خمینی(س) است، و صدام رهبر و رئیس جمهوری دیکتاتور و زورگو بیش نیست. بعضی از این افسران وقتی در خلوت با حاج آقا دیدار داشتند به صراحت به حاج آقا می گفتند: ابوترابی، حق با شماست. اما اگر می بینی ما بعضی جاها از صدام تبعیت می کنیم، به این خاطر است که اگر اینطور نباشیم، از کار بر کنار می شویم و حتی به زندان و اعدام محکوم می شویم؛ لذا مجبوریم این نقشهای مصنوعی را بازی کنیم.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 125