عیسی نریمیسایی

استفاده مناسب از عکس صدام

‏یادم نمی رود، زمانی که در بصره بودیم، همان روزهای ابتدایی اسارت بعد از عملیات‏‎ ‎‏رمضان، در سوله ای نگهداری می شدیم که یک عکس بزرگ از صدام در سه گوش آن‏‎ ‎‏بود. چون جمعیت ما خیلی زیاد بود و بچه ها متراکم بودند، به این عکس فشار آمد و‏‎ ‎‏عکس پاره شد. از طرفی، عراقی ها بچه ها را تا مدت زیادی برای قضای حاجت بیرون‏‎ ‎‏نبردند، لذا بچه ها پشت این تابلو خودشان را راحت می کردند. یک روز، یک افسر‏‎ ‎‏عراقی وارد شد و دید تابلوی صدام پاره شده و بچه ها پشت آن دستشویی درست‏‎ ‎‏کرده اند. آن افسر آتش گرفت و گفت: الآن حکم قتل همه شما را می دهم. آن زمان، ما‏‎ ‎‏تازه اسیر شده بودیم و اسم و رسمی نداشتیم و اگر همه ما را تیرباران می کردند هم‏‎ ‎‏مشکلی از لحاظ آمار و این مسائل پیش نمی آمد. اتفاقاً، تعدادی خبرنگار هم آنجا بودند‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 130
‏که می خواستند با ما مصاحبه کنند. عراقی ها دستور دادند خبرنگارها بیرون بروند. بعد،‏‎ ‎‏نیروهای عراقی آمدند رو به روی پنجره ها ایستادند و تیربارهایشان را مستقر کردند و‏‎ ‎‏آرپی جی به دست گرفتند. چند تا تانک هم آمدند و مقابل بچه ها موضع گرفتند. ما دیگر‏‎ ‎‏یقین کردیم که این فرمانده می خواهد همه را قتل عام کند (چون این یک امتیاز برای او‏‎ ‎‏بود و باعث ترفیع درجه او در ارتش می شد). در این حال، بچه ها رو به قبله نشستند و‏‎ ‎‏شروع به دعا کردند. از جمله دعای «خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار»‏‎ ‎‏را با صدای بلند می خواندند. عراقی ها هم عصبانی شده بودند و داد می زدند اسم‏‎ ‎‏خمینی را نیاورید، شعار ندهید...، اما بچه ها هیچ توجهی به آنها نمی کردند و تازه بدتر‏‎ ‎‏هم می کردند و می گفتند: صدام یزید خائن نابود بگردان!‏

‏عراقی ها به شدت از اینکه این بچه ها بی خیال و راحت رو به قبله نشسته اند و دعا‏‎ ‎‏می خوانند عصبانی شده بودند. خلاصه، نفهمیدیم چه شد که عراقی ها از تصمیمشان‏‎ ‎‏منصرف شدند. بچه ها هم کمی بعد آرام شدند. بعد از این ماجرا، با بچه ها نشسته بودیم‏‎ ‎‏و می خندیدیم که آقا، این ایرانی ها دیوانه اند! لوله تانک بالای سرشان و آرپی جیها همه‏‎ ‎‏آماده است، با این وجود می گویند: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.‏‎ ‎‏صدام یزید خائن نابود بگردان! واقعاً، هیچ کدام از بچه ها نمی ترسیدند و همه راحت‏‎ ‎‏نشسته بودند. از طرفی، چون قبله آنجا پشت به دشمن بود، همه پشت به دشمن کرده‏‎ ‎‏بودند و به راحتی دعا می کردند و مرگ بر صدام می گفتند.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 131